دوران حضرت رسول صلی الله علیه و آله
شش سال از زندگی زینب- سلام الله علیها- دختر امیرالمؤمنین می گذشت. در طی این مدت، اوقات را به خیر و خوشی در کنار خانواده و جد بزرگوارش به سر می برد که در شبی خواب عجیبی دید که او را پریشان کرد؛ خوابش را برای جد بزرگوارش این طور تعریف کرد:
«تنها بودم، آن هم در بیابان؛ در مکانی بلند ایستاده بودم که ناگهان توفانی برخاست و بادی سخت وزیدن گرفت. گرد و غبار از هر سو برخاست و روز را چنان شب ساخت. درختی یافتم، بدان پناه بردم و به وسیله ی آن خود را نگه داشتم. درخت از ریشه کنده شد، به شاخه ای از درخت پناه بردم، آن شاخه هم شکست، به شاخه ای دیگر پناه بردم، آن شاخه هم شکست. به دو شاخه ی دیگر پناه بردم، آن دو شاخه هم شکستند. من حیرت زده و سرگردان بر جای ماندم. وحشت زده بیدار شدم.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله از شنیدن این رؤیا تغییر حالت یافت و رنگ چهره اش دگرگون شد و آن گاه به تعبیر رؤیا پرداخت، و چنین فرمود:
«آن درخت که از ریشه کنده شد منم و گویا زمان مرگم فرا رسیده؛ آن شاخه ها به ترتیب مادرت، آن شاخه ی دیگر پدرت، آن دو شاخه ی بعدی دو برادرت حسن و حسین هستند.»[1]
گویا در ادامه ی تعبیر خود فرمود:
«این رؤیا حکایت از شهامت تو در آزمایش خداوندی دارد. تو این آزمایش را نیکو به پایان می بری. صبر و استقامت تو در مصائب بعدی بسیار است.»
شاید زینب- سلام الله علیها- با شنیدن این خبر به فکر فرو رفت که در آینده چه اتفاقی می افتد که شهامت من در آن مورد آزمایش قرار گرفته؛ دست قضا و قدر با من چه می کند؟
در دهه ی آخر صفر سال 11 هجری، حال پیامبر صلی الله علیه و آله بر اثر بیماری وخیم شد و اولین مرحله ی خواب زینب- سلام الله علیها- به وقوع پیوست. پیامبر صلی الله علیه و آله در بستر بیماری فرمودند:
«اتونی بدواةٍ و قرطاسٍ»[2]
«قلم و کاغذ بیاورید تا وصیت نامه ای برای شما بنویسم که بعد از من گمراه نشوید.»
عمر گفت:
«انَّ النبی غلبه الوجع و عندکم کتاب الله و حسبنا کتاب الله»[3]؛
یعنی «بیماری بر پیامبر غلبه کرده و کتاب خدا قرآن در نزد ما کافی است.»
عمر مانع نوشتن وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله شد زیرا او می دانست که هدف پیامبر صلی الله علیه و آله از نوشتن وصیت چیست.
چیزی نگذشت که علائم احتضار در وجود شریف او پدید آمد و روح مقدس و بزرگ آن سفیر الهی نیم روز دوشنبه در 28 ماه صفر به آشیان خلد پرواز نمود.[4]
شیون زنان و گریه ی نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله، مردم بیرون را مطمئن ساخت که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله درگذشته است و چیزی نگذشت که خبر رحلت وی در سرتاسر شهر انتشار یافت.[5]
علی علیه السلام با خویشاوندان پیامبر صلی الله علیه و آله مشغول کفن و دفن پیامبر صلی الله علیه و آله بودند[6] و در نزدیکی آنان آشوبی برپاست.
انصار و مهاجرین، عمر و ابوبکر، سعدبن عباده؛ همه در مکانی به نام سقیفه [7] جمع شدند تا برای پیامبر صلی الله علیه و آله جانشین تعیین کنند.
اکنون زینب- سلام الله علیها- متوجه می شود که چرا عمر مانع نوشتن وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله شد، زیرا او می دانست که هدف پیامبر صلی الله علیه و آله از این کار تعیین جانشین است.
مگر آن هایی که در سقیفه بودند همراه پیامبر صلی الله علیه و آله در حجةالوداع نبودند؟ مگر آن ها در روز 18 ذی حجه در مکانی به نام غدیر خم همراه پیامبر صلی الله علیه و آله نبودند؟ آن هایی که به علی علیه السلام در آن روز تبریک گفتند[8] در سقیفه حضور داشتند. آری، این ها بودند که سقیفه را به وجود آوردند. اینان با ایجاد سقیفه، مردم را از حقیقت دور کردند. در اثر اجتماع آنان در سقیفه، شریعت اسلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله دگرگون شد.
با این که حضرت زینب- سلام الله علیها- در زمان سقیفه حدوداً 6 ساله بود ولی همین سقیفه مقدمه ی ماجراهایی بود که مسیر زندگی زینب- سلام الله علیها- را تغییر داد و او را قهرمان کربلا نامید.
سقیفه یک روز بود ولی ثمره ی آن تا کنون و تا ظهور حضرت مهدی علیه السلام باقی است.
- در اثر سقیفه به درب خانه ی فاطمه ی زهرا- سلام الله علیها- آتش بردند.
- در اثر سقیفه شمشیر ابن ملجم بر فرق امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرود آمد.
- بر اثر سقیفه امام حسن مجتبی علیه السلام با زهر شهید شد.
- بر اثر سقیفه امام حسین علیه السلام شهید شد و زینب- سلام الله علیها- و دیگر دختران پیامبر صلی الله علیه و آله اسیر شدند.
- در اثر سقیفه مسیر تاریخ بشریت دگرگون شد.
حضرت زینب- سلام الله علیها- مشاهده می کند پدر بر اثر سقیفه خانه نشین است و حق او غصب شده و یاری ندارد که قیام کند؛ و مادرش فاطمه ی زهرا- سلام الله علیها- ناراحت و محزون است.
حضرت زینب- سلام الله علیها- قیام مادرش را برای دفاع از ولایت نظاره می کند که چگونه برای حق از دست رفته ی پدر در هیاهوست؛ به خانه ی مهاجر و انصار می رود و آنان را به یاری شوهر خود می خواند.[9]
هنوز غم از دست دادن پیامبر صلی الله علیه و آله را فراموش نکرده بود که ابوبکر و عمر و عده ای دیگر به منظور بیعت گرفتن از حضرت علی علیه السلام به خانه ی آن ها حمله می کنند، درب خانه را به آتش می کشند و در این بین حضرت زهرا- سلام الله علیها- مجروح می شود. اکنون زینب- سلام الله علیها- پرستار مادر است.
زمانی که بیماری حضرت زهرا- سلام الله علیها- شدت گرفت زنان مهاجر و انصار به عیادتش آمدند و از حال او جویا شدند. ایشان فرمودند: حالم به گونه ای است که از دنیای شما بیزارم و مردانتان را دشمن می دارم.. .
حضرت زهرا- سلام الله علیها- با چنان فصاحتی صحبت کردند که همه شرمنده شدند. زنان حاضر در مجلس، سخنان حضرت را به شوهرانشان انتقال دادند و آنان برای اظهار پشیمانی به نزد حضرت آمدند. حضرت زهرا- سلام الله علیها- فرمود: کوتاهی از طرف شماست.[10] حضرت زینب- سلام الله علیها- دید که چگونه مادر حجت را بر آنان تمام کرد.
شیخ صدوق می فرماید:
روز غدیر خم برای هیچ کس درباره ی خلافت عذری به جا نگذاشته است.[11]
بار دیگر حضرت زهرا- سلام الله علیها- با وصیت خود توفانی شدید به پا کرد. او وصیت کرده بود که بدنش را شبانه به خاک بسپارند، دور از چشم دشمنان او. با رحلت حضرت زهرا- سلام الله علیها- حضرت علی علیه السلام به وصیت او عمل کرد و او را شبانه و دور از چشم دشمنان به خاک سپرد.[12]
وقتی ابوبکر و عمر متوجه این کار حضرت علی علیه السلام شدند ناراحت و محزون شدند و حضرت زهرا- سلام الله علیها- برای بار دیگر مخالفت خود را با آنان این طور نمایش داد و چهره ی خلیفه را در نظر مردم تیره کرد.
زینب- سلام الله علیها- بار دیگر محزون و ناراحت است. او می دانست که مادرش به سفری رفته که برگشت ندارد. خانه را بدون مادر می بیند. حالا او باید جای مادر را در خانه بگیرد و سرپرست برادر و خواهر باشد.
خلافت از ابوبکر به عمر و بعد از او به عثمان رسید.
در تاریخ در مورد رابطه ی امام علیه السلام با ابوبکر چیزی نوشته نشده ولی در خصوص خلیفه ی دوم، عمر، خاطرات زیادی نوشته شده که عموماً کمک های قضایی امام علیه السلام به عمر بوده است. عمر ظاهر را حفظ می کرد و هیچ گونه بی ادبی به امام نمی کرد ولی عثمان چنین نبود. او اظهارنظرهای امام را نادیده می گرفت و یک بار به امام گفت: تو نزد من بهتر از مروان بن حکم نیستی.[13]
عثمان به دلیل فساد مالی و اداری و استفاده از افراد نالایق بنی امیه و هم چنین خویشان در رأس مناصب دولتی و تصرف های غیرمجاز و دست بردن به بیت المال و کنار گذاشتن نیروهای شایسته از قبیل مهاجر و انصار، خشم مردم را برانگیخت و چون به اعتراضات و درخواست های مشروع مسلمانان در خصوص تغییر استانداران و فرمانداران فاسد و بی اراده ترتیب اثر نداد، سرانجام شورش و انقلابی بر ضد حکومت او شکل گرفت و منجر به قتل او شد.[14]
محمد بن حنفیه فرزند امام می گوید:
وقتی عثمان کشته شد من در کنار پدرم بودم، برخاست و به خانه ی خویش رفت. یاران پیامبر صلی الله علیه و آله نزد پدرم آمدند و گفتند: «این مرد کشته شد، مردم نیاز به امام دارند، کسی را برای امامت بهتر از شما نیافتیم که سابقه ات شایسته است و خویشاوندیت با پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک تر.» امام فرمودند: «من وزیر شما باشم بهتر از این است که امیر شما باشم.»
آنان اصرار فراوان کردند و گفتند: «به خدا دست برنمی داریم تا با تو بیعت کنیم». امام فرمودند: «به مسجد بروید تا بیعت من آشکارا و به رضای مسلمانان باشد.»[15]
حکومت امام علی علیه السلام
در روز جمعه، پنج روز مانده به ذی حجه سال 35 هجری با علی علیه السلام بیعت کردند. نخستین خطبه ای که علی علیه السلام پس از خلافت خواند چنین بود که حمد و ثنای خدا کرد و گفت:
خدای عزّوجلّ کتابی هدایتگر فرستاد و نیک و بد را در آن بیان کرد؛ نیکی را بگیرید و بدی را واگذارید، فرایض خدا سبحانه را به جای آرید که شما را به بهشت می رساند، خدا چیزهای معین را حرام کرده و حرمت مسلمان را بالای همه ی محرمات نهاده و مسلمانان را به اسلام و توحید نیرو داده. مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند مگر به حق؛ آزار مسلمانان جز به اقتضای واجب، روا نیست. به کار عامه برسید، مرگ به همه می رسد، کسان پیش از شما رفته اند و رستاخیز که از این پس می رسد شما را به تلاش می خواند.
سبکبار باشید تا به مقصد برسید که کسان در انتظار دنباله روان خویشند. بندگان خدا! در کار بندگان از خدا بترسید، شما را حتی از مکان ها و جنبنده ها خواهند پرسید، خدای عزّوجلّ را اطاعت کنید و نافرمانی او مکنید، وقتی به نیکی رسیدید، آن را بگیرید و چون به بدی رسیدید آن را واگذارید. به یاد آرید که گروهی اندک بودید و در زمین زبون بودید.[16]
به نظر می رسد در آن زمان، حضرت زینب- سلام الله علیها- حدوداً 30 سال داشتند.
حضرت علی علیه السلام بعد از 25 سال خانه نشینی به خلافت رسید. او در مدت خلافت خلفای پیشین، هیچ مشارکت فعال سیاسی نداشته و جز مشورت هایی که در برخی امور قضایی در کار بوده به طور چشمگیری در صحنه ی سیاست حضور نداشته است. به بیان دیگر، امام علی علیه السلام در میان خلفا هیچ عضویتی نداشته است.[17]
امام هدف خود را از روی کار آمدن، اصلاح می دانست. دلیل این مدعا آن بود که امام فردی پایبند به دین و سنت بود. باید توجه داشت که مردم به این دلیل به طرف امام آمدند که از فساد خلیفه ی پیشین خسته شده بودند و از امام انتظار اصلاح امور را داشتند.[18]
امام در ضمن یکی از خطبه های خود، جامعه ی خود را همانند جامعه ی جاهلی معرفی می کند. آن حضرت می فرماید:
گرفتاری و آزمایشی که اکنون شما را در بر گرفته است درست مطابق با روزی است که خداوند، پیامبر صلی الله علیه و آله را برانگیخت.[19]
اکنون امام باید به فکر اصلاح این دوره باشد. کسانی چون طلحه و زبیر هم که با امام بیعت کردند، منتظر ابلاغاتی از سوی امام برای حکومت بر بصره و کوفه بودند که هر دو از امام جواب رد شنیدند.[20]
اسدبن عبدالله می گوید:
عایشه در راه بازگشت به مکه بود؛ به او خبر دادند که عثمان کشته شده و مردم مدینه با حضرت علی صلی الله علیه و آله بیعت کردند. عایشه گفت: به خدا عثمان به ستم کشته شده، من انتقام خون او را می گیرم. ابن ام کلاب گفت: نخستین کسی که گفته ی خود را تغییر دادی تو بودی.[21]
عایشه با شنیدن این خبر به مکه بازگشت و فریاد مظلومیت عثمان را سر داد.[22]
جنگ جمل
طلحه، زبیر، عایشه و برخی از مسلمانان مکه متفق شدند که از قاتلان عثمان انتقام جویند؛ به همین دلیل به سوی بصره حرکت کردند.[23]
زمانی که خبر رفتن شورشیان در مدینه به امام رسید، آن حضرت به همراه شمار زیادی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سایر مردم مدینه به سوی عراق حرکت کردند.[24]
امام به هیچ وجه مایل به برپایی جنگ نبود لذا با ارسال پیام های مکرر از شورشیان خواست تا از این اقدام صرف نظر کنند اما این کار بی فایده بود تا این که به یارانش اعلام کرد که کسی حق شروع جنگ را ندارد.[25]
جنگ شروع شد و پیروز میدان کسی جز حضرت علی صلی الله علیه و آله و یارانش نبود. سپس امام دستور داد تا کسی را تعقیب نکنند و مجروحی را از بین نبردند.[26]
پس از پایان جنگ جمل، امام به مسجد جامع رفت و به سرزنش مردم پیمان شکن بصره که نخستین مردمی هستند که از اطاعت امام خود سرپیچی کردند پرداخت.[27]
خطاب به آنان فرمود: «شما (اهل بصره) سپاهیان یک زن بودید و پیروان نا آگاه حیوان زبان بسته ای گشتید.»[28]
پس از فرو نشاندن شورش پیمان شکنان و آرام کردن منطقه، امام به سمت کوفه حرکت کرد و در آن جا مستقر شد.[29]
حضرت زینب- سلام الله علیها- و شوهر و فرزندانش با آن حضرت به دارالخلافه آمدند.[30]
خروش زینب- سلام الله علیها- در جنگ جمل
در واقعه ی جمل به حضرت زینب- سلام الله علیها- خبر دادند که نامه ای بدین مضمون نوشته شده:
«ما الخبر ما الخبر انَّ علیاً کالاشقران تقدم عقر و ان تأخر نحر»؛
«چه خبر است؟! علی مانند اشقر است (حیوان هار) اگر پیش روی می گیرد قطع می کند و اگر از عقب روی بیاید نحر می کند.»
زنان دشمن دور هم جمع شده، کف می زنند و این نامه را می خوانند. حضرت زینب- سلام الله علیها- خواست تا آن ها را توبیخ کند. ام سلمه عرض کرد: تو دختر امیرالمؤمنین و عقیله ی آل ابی طالب هستی، آرامش خود را حفظ کن و به ما دستور بده تا آن ها را به سزای عملشان برسانیم، صلاح شما نیست که خود به تنهایی اقدام به چنین کاری کنید.[31]
سپس ام سلمه به طرف زنان رفت، آن ها دست از کف زدن کشیدند و حیا کردند و متفرق شدند. آن گاه حضرت زینب- سلام الله علیها- فرمود:
«اگر شما هم اکنون بر علیه امیرالمؤمنین علی علیه السلام توطئه می کنید، در گذشته نیز نسبت به برادرش رسول خدا صلی الله علیه و آله جنگ کردید.»[32]
حضرت زینب- سلام الله علیها- با این کلام به آنان فهماند کسی که ولایت حضرت علی علیه السلام را قبول ندارد، در واقع با رسول خدا صلی الله علیه و آله در ستیز است و از رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز نافرمانی می کند.
امام علی علیه السلام و معاویه
امام در ورود به کوفه به قصر حاکم نرفت به دلیل اشرافی بودن آن؛ به مسجد کوفه رفت و به طور موقت در آن جا ساکن شد و پس از آن به خانه ی جعده، فرزند خواهرش ام هانی رفت.[33]
امام در کوفه برای مناطق مختلف عراق و ایران فرماندهی را مشخص و به آن جا اعزام کرد.[34]
گفتنی است که امام در آغاز ورود به کوفه، کوشید تا اذهان مردم را نسبت به مسائل مختلف روشن کرده و آنان را برای پشتیبانی از خود در تحولات بعدی آماده سازد. آن حضرت با بزرگان و اشراف سخن گفته و آن ها را برای حمایت از خود در برابر معاویه آماده ساخت.[35]
امام از کوفه به معاویه نامه ای نوشت و کوشید تا او را به اطاعت از امام مسلمین قانع کند. امام ضمن این نامه به معاویه نوشت مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند با من نیز بیعت کرده اند، همانا بیعتی که مردم مدینه با من کرده اند بر تو نیز الزامی است، مگر خود را دچار بلا سازی. من با تو می جنگم و از خداوند بر ضد تو یاری می جویم و بدان که تو در شمار اسیران آزاد شده هستی که سزاوار خلافت و شرکت در شورا نیستی.[36]
معاویه شرطی را برای امام گذاشت که امام قبول نکرد.[37]
امام نامه های زیادی را برای معاویه و عمروبن عاص نوشته و کوشید تا آنان را به راه حقیقت نزدیک کند.[38]
نظر قطعی امام جنگ با معاویه بود زیرا معاویه جز زبان زور چیزی نمی فهمید. از سوی دیگر بزرگان کوفه مدافع حضرت در جنگ با شام بودند.[39]
جنگ شروع شد تا زمانی که عمروبن عاص دید سپاه حضرت علی علیه السلام بر آنان غلبه می کند و از هلاکت بیمناک شد. به معاویه گفت «می خواهی کاری کنم که سپاه ما متحد و آنان متفرق شوند؟» گفت: آری. گفت: قرآن ها را بالا می بریم و می گوییم آن چه در قرآن هست میان ما و شما حکم کند. پس قرآن ها را بر سر نیزه بالا بردند و گفتند: این کتاب خدا عزّوجل میان ما و شما داوری می کند.
آنان پذیرفتند. حضرت علی علیه السلام فرمود: بندگان خدا! جنگ با دشمن را ادامه دهید. اینان اهلیت آن را ندارند، من آنان را بهتر از شما می شناسم.[40]
در این زمان مالک اشتر در خط مقدم بود که مخالفان به امام علی علیه السلام گفتند: مالک اشتر را برگردان وگرنه تو را خواهیم کشت. مالک برگشت و امام هم دید که در میان یاران تفرقه ایجاد شد. با قید به این که معاویه اهلیت قرآن را ندارد، پذیرفتن حکمیت قرآن را یادآور شد.[41]
حکمیت به ضرر امام تمام شد و بار دیگر معاویه به خلافت رسید.[42]
همان کسانی که امام را وادار به پذیرش حکمیت کردند، پس از چند روز از کار خود پشیمان شدند و خواستار نقض عهد از طرف امام شدند اما امام علی علیه السلام کسی نبود که پیمان مزبور را بشکند و نقض عهد نماید.[43]
صحبت های مکرر امام و اصحاب آن حضرت نتوانست عده ای از خوارج را از مسیری که برگزیده بودند، بازگرداند، تا این که در مقابل امام به جنگ برخاستند و شکست خوردند.[44]
پس از جنگ نهروان، امام کوشید تا مردم عراق را دوباره برای جنگ با معاویه بسیج کند ولی آنان حاضر به جنگ نشدند و ابراز خستگی از جنگ کردند.[45]
امام ضمن خطبه ای از مردم درخواست کرد که به یاریش بشتابند ولی کسی همراه او نشد. آن حضرت در خطبه ای فرمود:
گرفتار کسانی شده ام که چون حکم می کنم فرمان نمی برند و چون می خوانم جواب نمی دهند. ناکسان! شما در یاری کردن پروردگارتان منتظر چه هستید؟ آیا شما را دینی نیست که جمعتان سازد و نیست شما را حمیت و غیرتی که تکان دهد؟ در میان شما ایستاده، چندان که فریاد می کنم و شما را فرا می خوانم به هواداریم نمی آیید و آن چه داد و بی داد می کنم به یاریم نمی شتاید؛ سخنم را گوش نمی دهند و فرمانم را پیروی نمی کنید تا سرانجام پیش آمدهای بد هویدا گردد. شما مردمی بی دین و حمیت هستید که به پشتیبانی شما نه خونی را می توان دریافت نمود و نه با شما به مقصودی می توان رسید. هر گاه شما را به یاری برادرانتان خواندم صداهای ناهمواری مانند صدای شتری که نافش درد می کند از خود بیرون دادید.[46]
برای بار دیگر مخالفان علی علیه السلام بنای آشوب و فتنه گذاشتند.
عبدالرحمان بن ملجم مرادی، بکر بن عبدالله تمیمی و عمر بن بکر تمیمی در یکی از شب ها گرد هم آمدند و اوضاع آن روزها را مورد بررسی قرار دادند. سرانجام به این نتیجه رسیدند کسانی که باعث این خون ریزی ها شده اند باید از میان برداشته شوند که عبارتند از علی، معاویه و عمروبن عاص. اگر این سه نفر از میان بروند مسلمانان تکلیف خود را خواهند دانست و به میل خود خلیفه انتخاب خواهند کرد. با هم پیمان بستند که هر کدام یکی از آن ها را بکشند.[47]
امام در رمضان آن سال پیوسته از شهادت خود خبر می داد و به همین جهت آن حضرت در روزهای آخر عمر خود هر شب به منزل یکی از فرزندان خود می رفت. شبی را در نزد فرزندش امام حسن علیه السلام و شبی دیگر را نزد فرزندش امام حسین علیه السلام و شبی را در نزد دخترش زینب- سلام الله علیها- افطار می کرد و بیش از سه لقمه غذا نمی خورد. یکی از فرزندانش سبب کم خوردن وی را پرسید. امام فرمود: امر خدا می آید و من می خواهم شکمم تهی باشد، یک شب یا دو شب بیش تر نمانده است. پس در همان شب ضربت خورد.[48]
امام وارد مسجد شد، به نماز ایستاد، پس از قرائت و رکوع به سجده رفت. سپس ابن ملجم با شمشیر زهرآلود بر فرق مبارک امام ضربتی وارد کرد که منجر به شهادت وی شد.
خون از سر امام جاری شد و محاسنش رنگین شد. در این حال فرمود:
«فزت و رب الکعبه»؛
«به خدای کعبه رستگار شدم»[49]. حضرت علی علیه السلام شهادت در راه خدا را برای خود رستگاری می دانست. حضرت علی علیه السلام به شهادت رسید و بار دیگر زینب- سلام الله علیها- تنها شد.
امامت امام حسن علیه السلام
اینک نوبت برادرش امام حسن علیه السلام است. وی در رمضان سال 40 به امامت رسید. بر بالای منبر پدرش در مسجد رفت و فرمود:
به راستی در این شب مردی از دنیا رفت که کسی در گذشته و آینده بر او سبقت نمی گیرد. همواره با رسول خدا صلی الله علیه و آله جهاد می کرد و با جان خویش از آن حضرت دفاع نمود و همان کسی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را با پرچم خویش به جنگ می فرستاد و جبرئیل و میکائیل او را در میان می گرفتند. جبرئیل در طرف راست و میکائیل از سمت چپ و از جنگ بازنمی گشت تا خداوند بر دست او جنگ را فتح کرد.[50]
درهم و دیناری جز هفتصد درهم به جای نگذارد که آن نیز از بهره اش (که از بیت المال بود) زیاد آمده بود و در صدد بود با آن پول برای خانواده ی خود خادمی بخرد.
این سخن را فرمود؛ پس گریه گلویش را گرفت و گریست و مردم نیز با او گریستند. سپس فرمود:
ای گروه مردم! هر که مرا می شناسد که احتیاج به معرفی نیست و خود مرا می شناسد و هر که نمی شناسد منم حسن فرزند محمد، منم فرزند بشیر (مژده دهنده) منم فرزند نذیر (ترساننده از دوزخ) منم فرزند آن کس که به اذن پروردگار مردم را به سوی او دعوت می کرد؛ منم فرزند مشعل نورانی و تابناک هدایت و راهنمایی؛ من از خاندانی هستم که خدای متعال پلیدی را از ایشان دور کرده و به خوبی پاکیزه شان فرموده و همان خاندانی که مودت و دوستی ایشان را در کتاب خود قرآن فرض و واجب فرمود. در آن جا می فرماید: «وَ مَنْ یقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً»[51] و هر کس فراهم کند نیکی را بیفزاییم برایش در آن نکویی و فراهم کردن نیکی در گفتار خدای تعالی (مودّت و دوستی ما خاندان) است.[52]
چون سخن آن حضرت به این جا رسید، ابن عباس (از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله) پیش روی آن حضرت به پا خاست و مردم را به بیعت کردن با او دعوت نمود و مردم نیز سخن ابن عباس را پذیرفته گفتند: به راستی که چقدر حسن بن علی نزد ما محبوب است و بی شک که او سزاوار خلافتست. مردم امام حسن علیه السلام را از فرط دوستی پدرش دوست داشتند و با او بیعت کردند[53].
وقتی امام حسن علیه السلام به مقام خلافت رسید، عمروبن عاص و مغیره بن شعبه و رجال دنیاپرست، اول اطراف امام حسن علیه السلام جمع شدند و بیعت کردند ولی چون دیدند از امام حسن علیه السلام هم چیزی به آن ها نمی رسد، پول و زور دست معاویه است، بیعت خود را شکستند[54] و به طرف معاویه رفتند، اما کسانی که مانند حجربن عدی و قیس بن سعد و عدی بن حاتم و غیره که اطراف امام حسن علیه السلام را گرفتند برای مقام نبود؛ این بود که امام حسن علیه السلام را خلیفه ی حقیقی می شناختند و اگر خودشان هم منافعی نداشتند مصالح عمومی را بر نفع شخصی ترجیح می دادند و گذشت می کردند و از یک محرومیت رشته ی دین و ایمان را نمی بریدند و نقض عهد نمی کردند که از دوست به دشمن پیوندند.[55]
معاویه هم به تحریک از اربابان اصلی خود در صدد گرفتن مقام و منصب برآمد و آن چه که در مورد ذریه و عترت در قرآن و حدیث و سنت رسول الله صلی الله علیه و آله سفارش شده بود همه را نادیده گرفت بلکه زیر پا گذاشت. معاویه نه تنها احادیث منصوص عترت و طهارت را نادیده گرفت بلکه روش شیخین را هم متروک گذاشت و از آن ها هم متابعت نکرد و افرادی را دور خود جمع کرد که با وی مشابهت زیادی داشتند مانند عمروبن عاص و مغیره که انتخاب این اشخاص لطمه ی بزرگی بر پیکر اسلام وارد و خود معاویه در انتخاب این اشخاص مفاخره می کرد. در واقع، حب ریاست و شهوت سلطنت و غرور جوانی و دست یافتن به بیت المال سبب این کارها بود.[56]
از آن سو معاویه در پنهانی مردی از بنی حمیر را به منظور جاسوسی به کوفه فرستاد و نیز مردی از بنی القیس را به بصره روانه ساخت تا اوضاع و احوال را برای او گزارش دهند که امام حسن علیه السلام جریان را مطلع شد و بدین منظور به معاویه نوشت:
«ای معاویه! همانا تو در پنهانی مردان را برای جاسوسی به سوی من می فرستی. گویا تو سر ستیز و جنگ داری و من نیز در آن شبهه تردیدی ندارم.»[57]
تحولات زمان انقلاباتی را به وجود آورد و چرخ گردش کرد تا باز سر حلقه ی سیاست را در خانه ی حسن بن علی علیه السلام گذاشت ولی معاویه که برای منصب قیام کرد مگر حاضر بود خلافت به خانه ی علی علیه السلام باقی بماند؛ حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
امام حسن علیه السلام در این نکات بسیار دقیق بود و انگشت روی حساس ترین نقطه ی ضعف معاویه گذاشت؛ او را با خاندانش معرفی می کرد و جنایات این خانواده را علناً می گفت و مناسبات او را برای احراز مقام خلافت با سقیفه و دوستان پدرش نقل می کرد.
خطاب به او می فرمود: نه از عرب و نه از قریش هستی، تو آزاد کرده ی پیغمبر و از حزب منافقین و مخالفین هستی، اینک دم از خلافت می زنی.[58]
از سوی دیگر، امام حسن علیه السلام با افرادی مواجه گردید که بی اراده و فرومایه بوده و عقیده ی سست و بی اصل داشتند و اگر هم دور حسن بن علی علیه السلام می آمدند برای آن بود که به جاه و مقام و منصب و مال برسند.[59]
امام نامه های زیادی به معاویه نوشت ولی آن نامه ها بی اثر بود و معاویه کسی نبود که تسلیم این نامه ها شود. مهم آن بود که نامه های مزبور به عنوان یک سند در تاریخ باقی مانده و استدلال های دو طرف را در مورد مشروعیت خودشان نشان دهد.[60]
زمانی که مقدمه ی جنگ و جاه طلبی معاویه شروع شد، اختلاف رأی در میان مردم به وجود آمد. امام حسن علیه السلام هم که وضع را این گونه دید در میان مردم خطبه ای ایراد کرد مبنی بر این که جنگ من برای خدا و صلح من برای خدا و مصلحت مردم مسلمان است و میل ندارم خون کسی بی جهت ریخته شود؛ شما ای اصحاب من این قدر تفرقه نیندازید، من امیدوارم آن چه می کنم برای رضای خدا باشد.
زمانی که خطبه تمام شد، حضار به هم نگریستند و گفتند: منظور امام از این گفته ها صلح است. امام را کافر معرفی کرده و به او یورش بردند تا جایی که جا نماز امام را زیر پای مبارکش ربودند و ردای امام را از دوشش کشیدند. بعد به طرف امام حمله کرده و خنجری به ران حضرت زدند که بر اثر این حادثه گوشت را پاره کرد و استخوان را خراشید.[61]
امام حسن علیه السلام زخمی شدند و بار دیگر حضرت زینب- سلام الله علیها- پرستار برادر می شود.
صلح امام حسن علیه السلام
نکته ای که در روشن کردن موضع امام اهمیت دارد آن است که امام حسن علیه السلام درخواست صلح را مطرح نکرده است. این معاویه بود که می خواست بدون دردسر عراق را تصرف کند و لذا اصرار داشت تا امام را راضی به کناره گیری از حکومت کند.[62]
اولین شاهد خبر، یعقوبی است که می گوید معاویه گروهی را با ساباط مدائن فرستاد تا درباره ی صلح با امام حسن علیه السلام سخن بگویند. این همان ملاقاتی است که امام در آن صلح را رد کرده است.[63]
دلایلی سبب شد تا امام نتواند به مقصد اصلی که جنگ با معاویه بود دسترسی پیدا کند لذا ضرورت دید تا برای حفظ اصل اسلام و نیز جلوگیری از خون ریزی بی نتیجه از جنگ خودداری کند.[64]
1) سستی مردم در حمایت از امام از مهم ترین دلایل اقدام امام برای اتخاذ موضع جدید بود. به گفته ی شیخ مفید امام دریافت که مردم او را خوار کرده اند.[65]
2) اساساً برپایی جنگ در شرایط عادی، منوط به حضور مردم بوده و حاکم در حد خاصی می تواند مردم را به حضور وادار کند و آیا می توان در زمینه ی جنگ کاری را بر مردم تحمیل کرد یا نه؟[66] امیرالمؤمنین علیه السلام در این باره می فرماید:
من دیروز فرمان می دادم و امروز فرمانم می دهند؛ دیروز شما را از کردارهای خطا بازمی داشتم و امروز ناگزیر خود از جنگ بازداشت می شوم؛ اکنون که مایل به جنگ نیستید و می خواهید در خانه هایتان بمانید، من هم نمی خواهم شما را به کاری که خواهانش نیستید وادار کنم.[67]
امام حسن علیه السلام به ناچار با معاویه صلح کرد و شرایطی در این صلح ذکر کرد که در قنوت نمازها به امیرالمؤمنین علیه السلام دشنام نگویند و به شیعیان حضرت علی علیه السلام اعتراض نکنند.[68] امام پس از صلح با معاویه به مدینه بازگشت و در آن جا ساکن شد.[69]
در این بازگشت، حضرت زینب- سلام الله علیها- همراه برادر بود و تا ده سال با برادرش امام حسن علیه السلام در مدینه زندگی کرد[70] تا این که معاویه خواست برای پسرش یزید به ولیعهدی خویش از مردم بیعت بگیرد ولی با بودن امام حسن علیه السلام این کار مشکل بود. از این رو در صدد این شد تا امام را به نحوی از بین ببرد.
معاویه متوسل به جعده همسر امام حسن علیه السلام شد و توسط او امام را مسموم و به شهادت رسانید.[71]
حضرت زینب- سلام الله علیها- به داغ برادر مبتلا شد. نیمه شب برادر، خواهر را صدا زد و چون بر بستر او حاضر شد دید برادر مانند مارگزیده به خود می پیچد.[72]
قیام امام حسین علیه السلام
معاویه در سال شصتم هجری مُرد[73]. در این سال با پسرش یزید بیعت خلافت کردند[74]. وقتی یزید به حکومت رسید در این فکر بود که چگونه از چهار نفر قریشی (امام حسین علیه السلام، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالرحمان بن ابی بکر) که جواب رد به خواسته ی پدرش در مورد بیعت با یزید داده بودند، بیعت بگیرد. به همین منظور نامه ای به ولیدبن عتبه والی مدینه نوشت و در آن متذکر شد که آنان را وادار به بیعت کند[75]. ولید هم با مروان مشورت کرد و آنان امام حسین علیه السلام را احضار کردند. امام حسین علیه السلام هم از هدف شوم آنان باخبر شد، از بیعت کردن نهانی سر باز زد و فرمود: وقتی میان مردم آیی و آن ها را به بیعت خوانی ما را نیز بخوان که کار یک جا شود[76]. ولید قبول کرد ولی مروان به او گفت: اگر بیعت نکند هرگز چنین فرصتی به دست نمی آوری مگر این که عده ای از شما و او کشته شوند. او را نزد خود نگه دار تا بیعت کند وگرنه گردنش را بزنیم.[77]
امام حسین علیه السلام فرمود: ای پسر زن کبود چشم! تو مرا می کشی یا او؟ به خدا نادرست گفتی و خطا کردی.
ولید گفت: وای بر تو! به من می گویی کاری را انجام دهم که دین و دنیای من را تباه می کند. به خدا سوگند دوست ندارم فرمان روای روی زمین باشم در حالی که امام حسین را کشته باشم؛ به ملاقات خدا بروم در حالی که خون امام حسین بر گردن من باشد.[78]
مروان بدو گفت: اگر نظر تو همین است آن چه کردی به ما کردی.[79]
امام حسین علیه السلام که وضع را این چنین دید سوم شعبان سال 60 هجری به طرف مکه حرکت کرد[80]. این سفر به همراهی تمامی اهل بیت صورت گرفت و فقط محمدبن حنفیه برادر امام در مدینه باقی ماند.[81]
حضرت زینب- سلام الله علیها- بنا به شرطی که در ضمن عقد ازدواج با عبدالله بن جعفر گذاشته بود مبنی بر این که او همیشه با برادرش حسین علیه السلام باشد و از دیدار با او معذور نباشد در این سفر همراه برادرش امام حسین علیه السلام بود و او را هیچ وقت تنها نگذاشت.[82]
در این سفر در کمال عزت و جلال و حشمت و وقار با محمل های زرکش و مجلل به طلا و جواهر و خدم و حشم بی شمار و با روپوش های حریر حرکت کردند.[83]
زمانی که به مکه رسیدند، شیعیان کوفه متوجه ورود امام به مکه و مخالفت او با یزید شدند. بر همین اساس در منزل «سلیمان صرد» که از یاران امیرالمؤمنین علیه السلام بود جمع شدند و گفتند: اگر او را یاری می کنید و با دشمنش پیکار می کنید به او نامه ای بنویسید و او را دعوت به کوفه کنید. همه گفتند: با دشمنش جنگ می کنیم و برای حفظ جان او خویشتن را فدا می کنیم [84]. به امام نامه ای نوشتند. امام در جواب نامه ها سکوت می کرد. بعد از دو روز، باز هانی بن هانی سبیعی و سعیدبن عبدالله حنفی به سوی امام آمدند و به حضرت گفتند: «زود بیا که مردم در انتظار تو هستند و دل با کسی جز تو ندارند، بشتاب، بشتاب، درود بر تو باد.»[85]
در این هنگام امام حسین علیه السلام بین رکن و مقام، دو رکعت نماز خواند و از خدا طلب خیر کرد.[86]
اعزام مسلم به کوفه
اولین اقدام امام، فرستادن مسلم به کوفه بود. امام خطاب به مسلم بن عقیل پسر عموی خویش فرمود: به کوفه برو و در مورد آن چه به من نوشته اند بررسی کن تا اگر درست بود به سوی آنان بروم.[87] مسلم وارد کوفه شد و به خانه ی مختاربن ابی عبید رفت. شیعیان که از ورود او به کوفه مطلع شدند دسته دسته به دیدار او می رفتند. مسلم نامه ی امام را برای آنان قرائت می کرد آنان از شنیدن این کلمات می گریستند و با وی بیعت می کردند تا این که هجده هزار نفر با او بیعت کردند.[88]
مسلم طی نامه ای به امام نوشت که مردم کوفه با او بیعت کرده اند و منتظر آوردن امام به کوفه هستند[89]. عمربن سعد، عمارةبن ولیدبن عقبة، عبدالله بن مسلم هر کدام نامه ای به یزید نوشته و ورود مسلم به کوفه را گوشزد کردند و خواستار عزل نعمان بن بشیر فرماندار کوفه شدند. یزید به عبیدالله بن زیاد که والی بصره بود نامه نوشت و فرمانروایی کوفه را به او واگذار کرد.[90]
عبیدالله به کوفه آمد و جاسوسانی را معین کرده بود که جایگاه مسلم را شناسایی کنند[91]. معقل جاسوس ابن زیاد بود و اخبار مسلم و اطرافیانش را به دست می آورد[92]. بعد از ورود عبیدالله به کوفه، مسلم به خانه ی هانی بن عروه رفت [93]. ابن زیاد به وسیله ی جاسوس خود مکان مسلم را شناسایی کرد و هانی بن عروه را کشت.
خبر قتل هانی به مسلم بن عقیل رسید. مسلم با بیعت کنندگان به جنگ با ابن زیاد، از خانه خارج شد. ابن زیاد به دارالاماره پناه برد. هوا تاریک شد. اصحاب مسلم کم کم او را ترک کردند. او در کوچه های کوفه راه می رفت تا در خانه ی زنی رسید که او را «طوعه» می نامیدند. از او آب طلب کرد. سپس زن او را به خانه برد. پسرش قضیه را به ابن زیاد خبر داد. او را دستگیر و به قتل رساندند[94]. پیش از آن که مسلم را به قتل برسانند به عمربن سعد گفت: «کسی را پیش امام حسین علیه السلام بفرست و او را بازگردان؛ من به او گفته ام مردم با او هستند و یقین دارم که حرکت کرده است.»[95]
امام در روز هشتم ذی حجه از مکه به طرف عراق حرکت کرد که مصادف با شهادت مسلم بود.[96]
عده ی زیادی چون عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن زبیر با توجه به وضعیت پیش آمده در کوفه خواستند تا امام را از این کار بازدارند ولی نشد[97]. امام حسین علیه السلام عزم خود را جزم کرد و حرکت کرد تا برای زنده ماندن اسلام جان خود را فدا کند و برای هدف خود دلیل داشت و آن این که من از رسول خدا دستوری دارم که باید آن را انجام دهم.[98]
کاروان حرکت کرد تا به یکی از منزلگاها به نام «خزیمیه» رسید. به دستور امام یک شبانه روز در آن جا توقف کردند. صبحگاه حضرت زینب- سلام الله علیها- به نزد امام حسین علیه السلام رفت و فرمود: دیشب برای انجام حاجتی بیرون آمدم ناگهان صدای هاتفی را شنیدم که می گفت:
الا یا عِینُ! فَاحْتَفِلی بِجُهْدٍ
وَ مَنْ یبْکی عَلی الشُّهداءِ بَعْدِی؟
عَلی قومٍ، تَسوقُهٌمُ الْمَنایا
بِمقدارٍ عَلی انْجازٍ وَعْدٍ[99]
ای چشم به گوش و چون چشمه بجوش
جز من که کند بر شهدا آه و خروش
قومی کی شتاب مرگشان می راند
تا بر لب قتلگاه با بانک و سروش
امام حسین علیه السلام فرمود: خواهرجان! تقدیر الهی هر چه هست همان خواهد شد.[100]
هر چه به کربلا نزدیک تر می شوند، امام حسین علیه السلام حضرت زینب- سلام الله علیها- را آماده تر می کند تا بعد از شهادت، حکومت خودکامه ی امویان را سرنگون کند.
حضرت زینب- سلام الله علیها- برای بار دوم بی تاب و هراسان می شود. زمانی که به کربلا نزدیک می شوند به سپاه «حر» برخورد می کنند. او با هزار نفر از لشکریان سر راه امام را گرفته و مانع از رفتن امام به کوفه شدند. حضرت زینب- سلام الله علیها- از طرفی لشکر دشمن را دید و از طرفی دیگر به یاران برادر نگاهی کرد. آنان را کم تر از سپاه دشمن دید.[101]
سرانجام کاروان امام حسین علیه السلام در روز پنج شنبه دوم محرم به کربلا رسید. زمانی که بدان جا رسیدند امام اسم این سرزمین را پرسیدند؛ گفتند: نام این جا کربلاست. امام فرمود: خدایا! به تو پناه می برم از مصیبت و بلا؛ سپس فرمود: این جا محل اندوه و بلاست، پیاده شوید. این جا محل ریختن خون ماست و محل قبور ماست.[102]
پی نوشت ها
[1] - رياحين الشريعه، ج 3، ص 50.
[2] - بخارى، الامام حافظ ابى عبدالله، صحيح بخارى، ج 1، ص 63.
[3] - همان.
[4] - سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، ج 2، ص 870، دفتر تبليغات اسلامى قم.
[5] - همان، ص 871.
[6] - الالبانى، شيخ محمد ناصرالدين، مسند احمدبن حنبل، ج 1، ص 260.
[7] - صحيح بخارى، ج 4، ص 2131- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 2، ص 269- سيرهى نبوى، ج 4، ص 306- عقدالفريد، ج 5، ص 11.
[8] - امينى، عبدالحسين، الغدير، ج 1، ص 10 و 11.
[9] - شيرزن كربلا، سيدجعفر شهيدى، ص 28.
[10] - بحارالانوار، ج 43، ص 158.
[11] - شيخ صدوق، خصال، ج 1، ص 173.
[12] - بحارالانوار، ج 43، ص 159 و ص 182.
[13] - جعفريان، رسول، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 57.
[14] - پيشوايى، مهدى، سيره ى پيشوايان، ص 77.
[15] - طبرى، محمدبنجرير، تاريخ طبرى، ابوالقاسم پاينده، ج 6، ص 2327.
[16] - همان، ج 6، ص 2338.
[17] - حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 61.
[18] - همان، ص 75.
[19] - نهج البلاغه، محمد بهشتى، خطبه ى 16، ص 18.
[20] - تاريخ طبرى، ج 6، ص 2340.
[21] - ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 206.
[22] - تاريخ طبرى، ج 6، ص 2367.
[23] - همان، ص 2369.
[24] - همان، ص 2392.
[25] - حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 86.
[26] - همان، ص 89.
[27] - همان، ص 90.
[28] - نهج البلاغه، خ 12، ص 17.
[29] - حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 90.
[30] - شيرزن كربلا، ص 45- زينب- سلام الله عليها-، ص 83.
[31] - زينب كبرى- سلام الله عليها-، ص 54.
[32] - حيدرى، احمد، بزرگزنان صدر اسلام، ص 146،(به نقل از الجمل).
[33] - منقرى، نصربن مزاحم، وقعة الصفين، صص 5- 3، تحقيق عبدالسلام هارون، انتشارات چاپخانه ى آيت الله مرعشى.
[34] - همان، صص 13- 12.
[35] - حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 91.
[36] - وقعة الصفين، ص 29.
[37] - حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 93.
[38] - وقعة الصفين، صص 111- 110.
[39] - حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، صص 97- 96.
[40] - تاريخ طبرى، ج 6، صص 2563- 2562.
[41] - وقعة الصفين، صص 494- 490.
[42] - حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 103.
[43] - سيرهى پيشوايان، ص 83.
[44] - حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، صص 107- 106.
[45] - همان، ص 108.
[46] - نهج البلاغه، خطبهى 39، ص 42.
[47] - مقاتل الطالبين، صص 20- 19- تاريخ طبرى، ج 6، ص 2681.
[48] - فروغ ولايت، ص 695.
[49] - همان، ص 697.
[50] - مقاتل الطالبين، ص 42.
[51] - شورى/ 23.
[52] - مقاتل الطالبين، ترجمهى سيدهاشم محلاتى، ص 42- مستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 172.
[53] - عمادزاده، حسين، امام حسن(ع)، ص 100.
[54] - همان، ص 84.
[55] - همان.
[56] - همان، ص 90.
[57] - مقاتل الطالبين، سيدهاشم رسولى محلاتى، صص 44- 43.
[58] - امام حسن(ع)، ص 94.
[59] - همان، ص 96.
[60] - حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 138.
[61] - مقاتل الطالبين، صص 57- 56- امام حسن(ع)، ص 178- الارشاد، ترجمه ى رسولى محلاتى، ج 2، صص 10- 9.
[62] - حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع) ص 147.
[63] - احمدبن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215.
[64] - حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 148.
[65] - الارشاد، ترجمه ى محلاتى سيدهاشم، ج 2، صص 13- 12.
[66] - حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 150.
[67] - نهج البلاغه، خطبهى 209، ص 253.
[68] - الارشاد، مترجم محمدباقر ساعدى خراسانى، ص 355.
[69] - مقاتل الطالبين، سيدهاشم محلاتى، ص 69.
[70] - رياحين الشريعه، ج 3، صص 74- 73- زينب- سلام الله عليها-، ص 83.
[71] - مقاتل الطالبين، سيدهاشم رسولى محلاتى، ص 69.
[72] - رياحين الشريعه.
[73] - تاريخ طبرى، ج 7، ص 2889.
[74] - همان، ص 2904.
[75] - همان، ص 2905.
[76] - الارشاد، محمدباقر ساعدى خراسانى، ص 374- تاريخ طبرى، ص 2907.
[77] - تاريخ طبرى، ص 2907.
[78] - سيد بن طاووس، لهوف ابن طاووس، عقيقى بخشايشى، ص 41.
[79] - الارشاد، محمدباقر ساعدى، ص 375.
[80] - لهوف ابن طاووس، ص 49.
[81] - الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 16.
[82] - رياحينالشريعه، ج 3، ص 41.
[83] - زينب كبرى- سلام الله عليها-، ص 119.
[84] - تاريخ طبرى، ج 7، ص 2922- لهوف ابن طاووس، ص 51.
[85] - همان، ص 2924- همان، صص 54- 53.
[86] - لهوف ابن طاووس، ص 55.
[87] - مسعودى، مروج الذهب، ج 3، صص 55- 54- مقاتل الطالبين، ص 93- تاريخ طبرى، ج 7، ص 2917- لهوف ابن طاووس، ص 55- الارشاد، ث 381.
[88] - لهوف ابن طاووس، ص 57- تاريخ طبرى، ج 7، ص 2926- الارشاد، ص 382.
[89] - مروج الذهب، ج 3، صص 55- 54- مقاتل الطالبين، ص 108- الارشاد، ص 383.
[90] - تاريخ طبرى، ج 7، صص 2929- 2928.
[91] - لهوف ابن طاووس، ص 63.
[92] - الارشاد، ص 389.
[93] - تاريخ طبرى، ج 7، ص 2918.
[94] - لهوف ابن طاووس، صص 74- 73.
[95] - تاريخ طبرى، ج 7، ص 2956- الارشاد، ص 408.
[96] - الارشاد، محمدباقر ساعدى، ص 414.
[97] - تاريخ طبرى، ج 7، صص 2965- 2964.
[98] - لهوف ابن طاووس، ص 49.
[99] - بحارالانوار، ج 44، ص 372.
[100] - قمى، عباس، در كربلا چه گذشت، ترجمه ى محمدباقر كمره اى، ص 225.
[101] - زينب كبرى- سلام الله عليها-، ص 122.
[102] - امين، سيدمحسن، امام حسين(ع) و حماسه ى كربلا، ترجمه ى ناصر پاكپرور، ص 200.