توصیف بصیرت زینبی در کلام رهبری
«قوّت شخصیت را ببینید؛ چقدر این شخصیت قوی است. دو روز قبل در یک بیابان، برادر او را، امام او را، رهبر او را با این همه عزیزان و جوانان و فرزندان و اینها از بین برده اند، این جمعِ چند ده نفرۀ زنان و کودکان را اسیر کرده اند، آورده اند در مقابل چشم مردم، روی شتر اسارت؛ مردم آمده اند دارند تماشا می کنند، بعضی هلهله می کنند، بعضی هم گریه می کنند؛ در یک چنین شرایط بحرانی، ناگهان این خورشید عظمت طلوع می کند و همان لحنی را به کار می برد که پدرش امیرالمؤمنین(ع) بر منبر خلافت در مقابل امت خود به کار می برد؛ همان جور حرف می زند؛ با همان جور کلمات، با همان فصاحت و بلاغت، با همان بلندی مضمون و معنا: «یا أَهْلَ کوفَۀِ، یا أَهْلَ الْغَدَرِ وَ الخَتَلِ؛ ای خدعه گرها! ای کسانی که تظاهر کردید!» شاید خودتان باور هم کردید که دنباله رو اسلام و اهل بیت هستید؛ اما در امتحان این جور کم آوردید، در فتنه این جور کوری نشان دادید. «هَلْ فِیکمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَ الْعُجْبُ وَ الشَّنَفُ وَ الْکذِبُ وَ مَلِقُ الْإِمَاءِ وَ غَمْزُ الْأَعْدَاءِ»[1]؛ شما رفتارتان، زبانتان با دلتان یکسان نبود. به خودتان مغرور شدید، خیال کرده اید ایمان دارید، خیال کردید همچنان انقلابی هستید، خیال کردید همچنان پیرو امیر المؤمنین هستید؛ در حالی که واقع قضیه این نبود. نتوانستید از عهده مقابله با فتنه برآیید، نتوانستید خودتان را نجات دهید. «مَثَلُکمْ کمثَلِ الَّتی نقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً»؛ مثل آن کسی شدید که پشم را می ریسد، تبدیل به نخ می کند، بعد نخها را دوباره باز می کند، تبدیل می کند به همان پشم یا پنبۀ نریسیده. [شما] با بی بصیرتی، با نشناختن فضا، با تشخیص ندادن حق و باطل، کرده های خودتان را، گذشتۀ خودتان را باطل کردید. ظاهر، ظاهر ایمان، دهان پر از ادعای انقلابیگری؛ اما باطن، باطن پوک، باطن بی مقاومت در مقابل بادهای مخالف. این، آسیب شناسی است. ... با این بیان قوی، با این کلمات رسا، آن هم در آن شرایط دشوار، این گونه صحبت می کرد. اینجور نبود که یک عده مستمع جلوی حضرت زینب نشسته باشند، گوش فرا داده باشند، او هم مثل یک خطیبی برای اینها خطبه بخواند؛ نه، یک عده دشمن، نیزه داران دشمن، دور و برشان را گرفته اند. یک عده هم مردم مختلف الحال حضور داشتند؛ همانهایی که مسلم را به دست ابن زیاد دادند، همانهایی که به امام حسین نامه نوشتند و تخلف کردند، همانهایی که آن روزی که باید با ابن زیاد در می افتادند، توی خانه هایشان مخفی شدند  اینها بودند توی بازار کوفه  یک عده هم کسانی بودند که ضعف نفس نشان دادند، حالا هم نگاه می کنند، دختر امیرالمؤمنین را می بینند، گریه می کنند. حضرت زینب کبری با این عده ای ناهمگون و غیر قابل اعتماد مواجه است؛ اما این جور محکم حرف می زند. او زن تاریخ است؛ این زن، دیگر ضعیفه نیست. نمی شود زن را ضعیفه دانست. این جوهر زنانۀ مؤمن، این جور خودش را در شرایط دشوار نشان می دهد. این زن است که الگوست؛ الگو برای همۀ مردان بزرگ عالم و زنان بزرگ عالم. انقلاب نبوی و انقلاب علوی را آسیب شناسی می کند؛ می گوید شماها نتوانستید در فتنه، حق را تشخیص بدهید، نتوانستید به وظیفه تان عمل کنید؛ نتیجه این شد که جگرگوشۀ پیغمبر، سرش بر روی نیزه رفت. عظمت زینب را اینجا می شود فهمید.»[2]

 

اکنون برای آنکه نقش تاریخ ساز و بصیرت آفرین حضرت زینب در موج بیداری اسلامی، روشن شود سه محور اصلی را در سیرۀ ایشان بررسی کنیم:

الف. تسلّی بخشی دلهای دوستان:
پس از شهادت امام حسین(ع) و در طول دوران اسارت، او پیوسته یاور غمدیدگان و پناه اسیران بود، از گودی قتلگاه تا کوچه های تنگ و تاریک کوفه، از مجلس ابن زیاد تا ستمکده یزید، در همه جا فرشته نجات اسرا بود و به شهید داده ها دلداری می داد. حضرت زینب با بصیرت کامل، هرگز اجازه نداد رنج اسارت، اسیران را از پای درآورد و با تسلّی بخشی دل های دوستان و اسیران، بزرگ ترین ضربه را بر یزید و یزیدیان زد و از جنایات آنان پرده برداشت.

آن بانوی بزرگوار حتی تسلی بخش دل امام سجاد(ع) بود؛ آنجا که فرمود: «لَا یجْزَعَنَّک ما ترَی فَوَاللَّهِ إِنَّ ذَلِک لَعَهْدٌ مِنْ رَسولِ اللَّه إِلَی جَدِّک وَ أَبیک وَ عمِّک؛[3]  [ای پسر برادر!] آنچه می بینی تو را بی تاب نسازد. به خدا سوگند! این عهد رسول خدا با جد، پدر و عمویت است.»

عقیله بنی هاشم اوج تسلّی بخشی را در مجلس ابن زیاد، به نمایش گذاشت. آن گاه که آن ملعون با نیش زبانش به زخم زینب، نمک می پاشد و برای آزردن او گفت: «کار خدا را با برادر و خانواده ات چگونه یافتی؟» او در واقع می خواهد بگوید: «دیدی خدا چه بلایی به سرتان آورد؟» زینب کبری در پاسخ درنگ نمی کند و با آرامشی که از صبر و رضای قلبی او حکایت داشت فرمود: «مَا رَأیتُ اِلَّا جَمِیلاً؛[4] جز زیبایی ندیدم.» این کلام نورانی، پتک محکمی بر سر ابن زیاد بود که قدرت محاجه را از او گرفت و خون تازه ای در رگهای همه دوستان جاری ساخت.

 

ب. تحقیر و سرزنش دشمنان:
دومین گام از طرح الگوی مدیریتی خروج از فتنه در سیره و سخن حضرت زینب تحقیر و سرزنش دشمنان است. این بخش را با بیانات بصیرت آفرینی حضرت زینب ادامه می دهیم.

1. پسر مرجانه: حضرت در کاخ ابن زیاد، او را «پسر مرجانه»[5] می خواند که برای عبید الله توهین آمیزترین و رسواکننده ترین القاب است که از نامشروع بودن وجود وی و بدنام بودن مادرش حکایت دارد و آن چنان ضربه بر پیکر لرزان عبید الله می زند که تصمیم به قتل زینب می گیرد.

2. فرزند طلَقا: حضرت زینب یزید را «فرزند طلقا» و در عبارتی «طلباء خبیثه»[6] خطاب فرمود که اشاره به داستان فتح مکه است، زیرا پیامبر اسلام- بزرگان مکه را که ابو سفیان، جد یزید هم از آنها بود، بخشید و آزاد کرد و فرمود: «اِذْهَبُوا فاَنْتُمْ الطلَقَا.»[7]

3. دشمن خدا و پسر دشمن خدا: حضرت زینب در کاخ یزید این گونه بر سر او فریاد می زند: «یزید! ای دشمن خدا و پسر دشمن خدا! سوگند به خدا! تو در دیده من ارزش آن را نداری که سرزنشت کنم و کوچک تر از آن هستی که تحقیرت نمایم، اما چه کنم اشک در دیدگان، حلقه زده و آه در سینه زبانه می کشد. پس از آنکه حسین کشته شد و حزب شیطان، ما را از کوفه به بارگاه حزب بی خردان آورد تا با شکستن حرمت خاندان پیغمبر، پاداش خود را از بیت المال مسلمانان بگیرد، پس از آنکه دست آن دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشتهای ما آکنده شده است، پس از آنکه گرگ های درنده بر کنار آن بدنهای پاکیزه جولان می دهند، توبیخ و سرزنش تو چه دردی را دوا می کند؟»[8]

4. فاسق و فاجر: زینب(ع) یک شیر زن هاشمی است؛ چرا که چون مردان بر سر دشمن فریاد می زند، توبیخشان می کند، تحقیرشان می کند، و از کسی هراسی به دل ندارد. او از برق شمشیر خون چکان آدمکشان واهمه ندارد، در آن روز فراموش نشدنی، در میان آن همه شمشیر و آن همه کشته فریاد می زند که آیا در میان شما یک مسلمان نیست؟ در مجلس ابن زیاد، بدون توجه به قدرت ظاهر، او گوشه ای می نشیند و با بی اعتنایی به سؤالات او، تحقیرش می کند، او را «فاسق» و «فاجر» معرفی می کند و می فرماید: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَکرَمَنَا بِنَبِیهِ مُحَمَّدٍ(ص) وَ طَهَّرَنَا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهِیراً إِنَّمَا یفتَضِحُ الْفَاسِقُ وَ یکذِبُ الْفَاجِرُ وَ هُوَ غَیرَنَا؛[9] سپاس خدای را که ما را با نبوت حضرت محمد - گرامی داشت، و از پلیدیها پاک کرد. همانا فقط فاسق رسوا می شود، و بدکار دروغ می گوید، و او غیر ما است.»

5. بی ارزش و ناچیز: همچنین در مقابل یزید و دهن کجیها و بد زبانیهای او، شجاعت حیدری را به نمایش گذارده، چنین می گوید: «لَئِنْ جَرَّتْ عَلَی الدَّوَاهِی مُخَاطَبَتَک إِنی لَأَسْتَصْغِرُ قَدْرَک وَ أَسْتَعْظِمُ تَقْرِیعَک وَ أَسْتَکبِرُ تَوْبِیخَک؛ اگر فشارهای روزگار مرا به سخن گفتن با تو واداشته [بدان که] قدر و ارزش تو نزد من کوچک می شمارم؛ ولی سرزنش و توبیخ کردن تو را بزرگ می دانم.»[10]

6. گرگ صفتان: «شگفت آنکه پاکان و پیامبرزادگان و نسل اوصیا به دست آزادشدگان پلید و دودمان تبهکار فاسد کشته می شوند؛ به دست آنان که خون ما از پنجه هایشان می چکد و دندان در گوشتهای ما فرو برده اند. آن شهیدان پاک، جسدهایشان، طعمه گرگهای درنده گشته و زیر چنگال کفتارها به خاک آلوده شده است. اگر امروز، ما را غنیمتی برای خویش می شماری، خواهی دید که مایه زیان و خسران توایم؛ آن روز که جز عملهای خویش چیزی نخواهی یافت و خداوند نیز به بندگان هیچ ستمی نمی کند.»[11]

7. لانه شیطان: «اینکه از قدر تو می کاهم و سرزنشت را بزرگ می شمارم، نه از آن رو است که خطاب درباره تو سودمند است، پس از آنکه چشمهای مسلمانان را گریان و دلهایشان را داغدار ساختی. آن دلها که دارید سخت شده و جانها طغیان کرده و بدنها آکنده از خشم خدا و لعنت پیامبر است و شیطان در آنها لانه کرده و جوجه پرورده است.»[12]

 

ج. تحریک احساسات مردم:
سومین گام از طرح الگوی مدیریتی خروج از فتنه در سیره و سخن حضرت زینب تحریک احساسات مردم است.

 

1. گریه و فغان و برپایی مجالس عزاداری و سوگواری:
بعد از شهادت امام، حضرت زینب به سرعت خود را به بدن خونین و پاره پاره برادر رساند و شیون کنان می فرمود:

«وَا اَخَاهُ، وَا سَیدَاهْ، وَا اَهْلَ بَیتَاهْ! لَیتَ السَّمَاءَ اَطْبَقَتْ عَلَی الْاَرْضِ، وَ لَیتَ الْجِبَالَ تَدَکدَکتْ عَلَی السَّهْلِ؛[13] ای کاش آسمان بر زمین ویران می شد و ای کاش کوه ها از هم می پاشیدند و به بیابانها می ریختند. »

و زمانی که به پیشنهاد شمر لعین، کاروان اسیران را از کنار بدنهای قطعه قطعه شده شهیدان عبور می دادند و زینب پیکر شهدا و بدن پاره پاره شده برادرش را دید، خم شد و بدن پاره پاره برادر را در آغوش گرفت و دهانش را روی حلقوم بریده برادر نهاد و می بوسید و می فرمود: «یا اَخِی لَوْ خیرْتُ بَینَ الرَّحِیلِ وَالْمُقَامِ عِنْدَک لَاَخْتَرْتُ الْمُقَامَ عِنْدَک وَلَوْ اَنَّ السَّبَاعَ تَأْکلُ مِنْ لَحْمِی؛[14] برادرم، اگر مرا بین سکونت در کنار تو و رفتن به مدینه مخیر می کردند، سکونت نزد تو را برمی گزیدم، گرچه درندگان بیابان، گوشت بدنم را بخورند.»

در برخی از مقاتل آمده است: «در این هنگام رو به مدینه کرده، می گوید: «وَا مُحَمَّدَاهُ، صَلَّی عَلَیک مَلَائِکةُ السَّمَاءِ. هَذَا حُسَینُ بِالْعَرَاءِ، مُرَمَّلُ بِالدِّمَاءِ، مقَطَّعُ الْاَعضَاءِ، وَا ثکلَاهُ، وَ بَنَاتُک سَبَایا، اِلَی اللهِ الْمُشْتَکی وَ اِلَی مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی وَ اِلَی عَلِی الْمُرْتَضَی وَ اِلَی فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ، وَاِلَی حَمْزَةَ سَیدِ الشُّهَدَاء. وَا محَمَّدَاهُ، وَ هذَا حسَینُ بِالْعَرَاءِ، تَسْفِی عَلَیهِ رِیحُ الصَّبَاءِ، قَتِیلُ اَوْلَادِ الْبَغَایا، وَا حُزْنَاهُ، وَا کرْبَاهُ عَلَیک یا اَبَا عَبْدِ اللهِ، اَلْیوْم ماتَ جَدِّی رَسُولُ اللهِ. یا اَصْحَابَ مُحَمَّدٍ، هَؤُلَاءِ ذُرِّیةُ الْمُصْطَفَی یسَاقُونَ سَوْقَ السَّبَایا؛[15] فریاد! ای محمد که پیوسته درود فرشتگان آسمان تقدیم تو باد! اکنون این حسین است که به خون خود آغشته و اعضایش قطعه قطعه شده است وای از این عزا و مصیبت! و اینها دختران تو هستند که اسیر شده اند. از این ظلم و ستمها به خداوند و به خدمت محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سید الشهداء(ع) شکایت می برم. فریاد ای محمد! این حسین است که در گوشه بیابان افتاده و باد صبا بر او می وزد و او به دست زنازادگان کشته شده است. ای بسا حزن و اندوه من! امروز احساس می کنم که جد بزرگوارم احمد مختار از دنیا رحلت کرد. کجایید ای اصحاب محمد -!؟ اکنون ذریۀ مصطفی- را به اسیری می برند.»

راوی می گوید: «زینب کبری به گونه ای روضه خواند و گریست که: «فَابْکتْ کلَّ عَدُوٍّ وَصَدِیقٍ؛[16] سوگند به خدا هر دوست و دشمن از گریه و گفتار زینب گریه کرد.»

از جمله کارهای مدبرانه حضرت، برگزاری مجالس سوگواری و عزاداری در شام و مدینه و دستور وی مبنی بر سیاه پوش کردن محمل ها بود که فرمود: «محمل ها را سیاه پوش کنید تا مردم بدانند که ما در مصیبت و عزاداری برای کشته شدن فرزندان زهرا هستیم.»[17] هر چند این گونه امور از نظر دشمنان، ساده و بی ارزش بود، ولی در حقیقت، همین کارها، زمینه موج بیداری اسلامی شد و توانست کاخ یزیدیان را متزلزل کند. مدتی که آن بانوی بزرگوار در شام اقامت داشت در محله ای به نام «دار الحجارة» مراسم عزاداری برپا کرد و آن چنان نوحه سرایی و گریه و زاری می کرد که شرکت کنندگان در آن مراسم تصمیم گرفتند به خانه یزید هجوم برند و او را به قتل برسانند.[18]

همچنین آن بانوی ستمدیده را می بینیم که پس از تحمل آن همه مصیبتها و رنجها به مدینه باز می گردد و در شهر پیامبر- و در خانه خود به سوگواری بر امام(ع) و دیگر یاران او می پردازد. در این مراسم عزاداری، هر روز گروه گروه از زنان مدینه به خدمت آن حضرت آمده، ضمن تسلیت به ایشان، به ندبه و گریه می پردازند تا آنجا که به تدریج، زنان قبایل و عشایر، تصمیم به خونخواهی شهدای کربلا می گیرند و قیام می کنند.[19]

 

2. خطابه و سخنرانی:
وقتی کاروان اسیران، به کوفه رسید، زنان، مردان و کودکان کوفه همه به خیابانها آمده بودند تا اسیران را به تماشا بنشینند. حضرت زینب با زیباترین کلمات و جملات و با شجاعتی بی نظیر و علی وار بر مسند خطابه ایستاد: «حمد و سپاس، مخصوص خداوند است و درود بر پدرم محمد و اهل بیت پاک و برگزیده او باد! ای مردم کوفه! مردم مکار خیانت کار! هرگز دیده هایتان از اشک تهی مباد! هرگز ناله هایتان از سینه بریده نشود! شما مانند زنی هستید که یکباره تمام رشته های خود را پاره می کرد. نه پیمان شما ارجی دارد و نه سوگند شما، اعتباری! جز لاف، جز خودستایی، جز آشکارا مانند کنیزکان تملّق گفتن، و در نهان با دشمنان ساختن چه دارید؟ شما مانند گیاه سبز و تر و تازه ای هستید که بر توده سرگینی روییده باشد و مانند گنجی هستید که گوری را بدان اندوده باشند. چه بد توشه ای برای آن جهان آماده کردید؛ خشم خدا و عذاب دوزخ! گریه می کنید؟ آری به خدا گریه کنید که سزاوار گریستنید! بیش بگریید و کم بخندید! با چنین ننگی که برای خود خریدید، چرا نگریید؟ ننگی که با هیچ آبی شسته نخواهد شد. چه ننگی بدتر از کشتن پسر پیغمبر و سید جوانان بهشت؟! مردی که چراغ راه شما و یاور روز تیره شما بود. بمیرید! سر خجالت را فرو بیفکنید! یکباره! گذشته خود را بر باد دادید و برای آینده هیچ چیز به دست نیاورید! از این پس باید با خواری و سرشکستگی زندگی کنید؛ چه، شما خشم خدا را برای خود خریدید! کاری کردید که نزدیک است آسمان بر زمین افتد و زمین بشکافد و کوه ها درهم بریزد. می دانید چه خونی را ریختید؟ می دانید این زنان و دختران که بی پرده در کوچه و بازار آورده اید، چه کسانی هستند؟! می دانید جگر پیغمبر خدا را پاره کردید؟! چه کار زشت و احمقانه ای؟! کاری که زشتی آن سراسر جهان را پر کرده است تعجب می کنید که از آسمان، قطره های خون بر زمین ببارد! ؟ اما بدانید که خواری عذاب رستاخیز سخت تر خواهد بود. اگر خدا هم اکنون شما را به گناهی که کردید نمی گیرد، آسوده نباشید، خدا کیفر گناه را فوری نمی دهد؛ اما خون مظلومان را هم بی کیفر نمی گذارد، خدا حساب همه چیز را دارد.»[20]

حضرت با این بیانات، افکار و احساسات مردم را در اختیار گرفت و سخنان او کاملا صحنه را تغییر داد تا آنجا که صدای مردم کوفه به گریه بلند شده بود. زنان موهای خود را افشان کرده بودند و خاک بر سر و روی خود می ریختند و دستهای خود را به دهان می گزیدند.


پی نوشت ها

[1] بحارالانوار، ج45، ص162.

[2] بیانات مقام معظم رهبری در دیدار گروه کثیری از پرستاران نمونه کشور (1/2/1389).

[3] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج 45، ص 179.

[4] اللهوف فی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، انتشارات داوری، ص 68، و زینب کبری من المهد الی اللحد، سید محمد کاظم قزوینی، انتشارات جلال الدین، چاپ اول، 1426 ه‍. ق، ص 348.

[5] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج 45، ص 135، و سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، مؤسسه تحقیقاتی امام صادق(ع)، قم، چاپ پنجم، ص195.

[6] همان، ص 138.

[7] فروغ ابدیت، آیت الله جعفر سبحانی، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ بیست و هشتم، ص338.

[8] سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص 204.

[9] الارشاد، شیخ مفید، انتشارات بصیرت، قم، ص 244، و زینب کبری من المهد الی اللحد، سید محمد کاظم قزوینی، ص 348.

[10] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج 45، ص 134.

[11] همان.

[12] همان.

[13] بحار الانوار، ج 45، ص 53.

[14] معالی السبطین فی اَحوال الحسن و الحسین(ع)، محمدمهدی حائری، قم، 1383ش، ج2، ص55.

[15] کامل ابن اثیر، علی بن محمد ابن اثیر، انتشارات اساطیر، 1385 ش، ج 4، ص 84.

[16] همان، ص 84.

[17] ریاحین الشریعة، ذبیح الله محلّاتی، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ج 3، ص 197.

[18] خصایص زینبیه، سید نور الدین جزایری، انتشارات مسجد جمکران، قم، چاپ اول، ص 296.

[19] حضرت زینب کبری(ع)، حسین عمادزاده، انتشارات محمد، تهران، ص 150.

[20] سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص 190.

 

منبع:  مبلغان، خرداد - تیر 1390 - شماره 141 , زنگویی، علیرضا