استاد مطهرّی نقل می کند:" وحید بهبهانی دو پسر به نام های محمدعلی و محمد اسماعیل داشتند. این مرد بزرگ روزی عروسش( همسر آقا محمدعلی) را دید که لباس عالی و فاخری پوشیده است؛ به پسرش اعتراض کرد که چرا برای زنت اینجور لباس می خری؟
پسر گفت: مگر این حرام است، لباس فاخر را چه کسی حرام کرده است؟!
ایشان در جواب گفتند: پسرکم! نمی گویم اینها حرام است. من روی حساب دیگری می گویم. من مرجع تقلید و پیشوای دین مردم هستم، در میان مردم، غنی و فقیر هست. مردم چشمشان به ماست. یک مرد فقیر، وقتی زنش از او لباس فاخر بخواهد، آن مرد یک مایه تسکین دارد و می گوید ما مثل ثروتمندان نیستیم، ما مثل خانه آقای وحید زندگی می کنیم، ببین، زن یا عروس وحید اینجور می پوشند که تو می پوشی؟!
وای به حال آن وقتی که ما هم زندگیمان را مثل طبقه مرفه و ثروتنمد کنیم، این یگانه مایه تسلی خاطر و کمک روحی فقرا هم از دست می رود، من به این منظورمی گویم، ما باید زاهدانه زندگی کنیم که زهد ما، همدردی فقرا باشد.
منبع: روش و منش عالمان دین، مهدی نیک خو، ص ۱۰۶