در آخرین سال عمر پیامبر، مراسم حجة الوداع با حضور مسلمانان مدینه و سایر نقاط عربستان برگزار شد. در بازگشت، پس از پیاده روی بسیار، کم کم سرزمین جحفه و بیابان های خشک و سوزان غدیر خم از دور نمایان می شد( اینجا در حقیقت چهارراهی است که مردم سرزمین حجاز را از هم جدا می کند: راهی به سوی مدینه در شمال، راهی به سوی عراق در شرق، راهی به سوی غرب و سرزمین مصر و راهی به سوی یمن در جنوب پیش می رود).
روز پنجشنبه سال دهم هجرت( هشت روز پس از عید قربان) ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر به همراهان داده شد. مسلمانان با صدای بلند، آنها را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند، به بازگشت فراخواندند و صبر کردند تا عقب افتادگان هم برسند. مؤذّن با صدای الله اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد. مردم به سرعت آماده نماز شدند، اما هوا به قدری داغ بود که بعضی مجبور بودند قسمتی از عبای خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روی سر بیفکنند. نماز ظهر تمام شد. پیامبر به مردم اطلاع داد که همه باید برای شنیدن یک پیام تازه الهی خود را آماده کنند. به خاطر جمعیت زیاد مردم، منبری از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار به جای آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخته، فرمود:
«من به همین زودی دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما می روم. من مسئولم، شما هم مسئولید. شما درباره من چگونه شهادت می دهید؟ مردم صدا بلند کرده، گفتند: نشهد أنّک قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاک الله خیراً؛ ما گواهی می دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردی و شرط خیرخواهی را انجام دادی و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت به کار بستی. خداوند تو را جزای خیر دهد».
آن حضرت فرمود: آیا شما گواهی به یگانگی خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز نمی دهید؟ همه گفتند: آری، گواهی می دهیم. فرمود: خداوندا! گواه باش. بار دیگر فرمود: ای مردم! ایا صدای مرا می شنوید؟ ... گفتند: آری، و به دنبال آن سکوت سراسر بیابان را فراگرفت و جز صدای زمزمه باد چیزی شنیده نمی شد. پیامبر فرمود: ... اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گران قدر که در میان شما به یادگار می گذارم، چه خواهید کرد؟ یکی از میان جمعیت صدا زد: کدام دو چیز گرانمایه یا رسول الله؟ پیامبر فرمود: اول ثقل اکبر، کتاب خداوند است که یک سوی آن به دست پروردگار و سوی دیگر در دست شماست. دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید و اما دومین یادگار گران قدر من، خاندان من اند و خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپیوندند. از این دو، پیشی نگیرید که هلاک می شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد. در این هنگام مردم دیدند که پیامبر به اطراف خود نگاه کرد. گویا کسی را جستجو می کند و همین که چشمش به علی افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد، آن چنان که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر اسلام است. در اینجا صدای پیامبر بلندتر شده، فرمود:
«ایها الناس من اولی الناس بالمؤمنین من انفسهم؟؛ ای مردم! چه کسی از همه مردم به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟» گفتند: خدا و پیامبر داناترند. پیامبر فرمود: خدا، مولای من است و من، مولا و رهبر مؤمنانم و به آنها از خودشان سزاوارترم.
سپس فرمود: «فمن کنت مولاه فعلی مولاه؛ هر کس من مولای او هستم، علی مولای اوست».
و این سخن را سه بار و به گفته برخی از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوی آسمان بلند کرده، فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حیث دار؛ خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کس را که او را محبوب دارد و مبغوض بدار آن کس را که او را مبغوض دارد، یارانش را یاری کن، و آنها را که ترک یاری اش کنند، از یاری خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن».
سپس فرمود: «الا فلیبلغ الشاهد الغائب؛ آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند».
خطبه پیامبر به پایان رسید، هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود که امین وحی خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر خواند( الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی ...)؛ «امروز آیین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم...». پیامبر فرمود: «الله اکبر الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضی الرب برسالتی والولایة لعلی من بعدی؛ خداوند بزرگ است، همان خدایی که ایین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد و از نبوت و رسالت من و ولایت علی پس از من راضی و خشنود گشت».
در این هنگام شور و غوغایی در میان مردم افتاد و علی را به این مقام ممتاز تبریک گفتند و از افراد سرشناسی که به او تبریک گفتند، ابوبکر و عمر بودند که این جمله را در حضور جمعیت بر زبان جاری ساختند:
«بخًّ بخًّ لک یا بن ابی طالب اصبحت و امسیت مولای و مولا کل مؤمن و مؤمنة؛ آفرین بر تو باد، ای فرزند ابوطالب ! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی».
منبع: تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی، ج ۵، ص ۱۲