♦ جزء هفتم ♦
♦ مائده، آیه۹۶
صيد دريا و طعام آن براى شما و كاروانيان حلال است؛ تا (در حال احرام) از آن بهرهمند شويد؛ ولى ما دام كه محرم هستيد، شكار صحرا براى شما حرام است؛ و از (نافرمانى) خدايى كه به سوى او محشور مىشويد، بترسيد!
طعام های حلال
آيه پيرامون صيدهاى دريا سخن به ميان آورده، مىگويد:" صيد دريا و طعام آن براى شما (در حال احرام) حلال است"
منظور از طعام، همان خوراكى است كه از ماهيان صيد شده ترتيب داده شود، زيرا آيه مىخواهد دو چيز را مجاز كند نخست صيد كردن و ديگر غذاى صيد شده خوردن.
ضمنا از مفهوم اين تعبير فتواى معروفى كه در ميان فقهاى ما وجود دارد، نيز اجمالا استفاده مىشود كه در مورد حيوانات صحرايى نه تنها اقدام به صيد كردن حرام است بلكه خوردن گوشت حيوانات صيد شده نيز مجاز نيست.
سپس به فلسفه اين حكم اشاره كرده مىگويد:" اين بخاطر اين است كه شما و مسافران بتوانيد بهره ببريد"
يعنى بخاطر اينكه در حال احرام براى تغذيه به زحمت نيفتيد و بتوانيد از يك نوع صيد بهرهمند شويد، اين اجازه در مورد صيد دريا به شما داده شده است.
و از آنجا كه معمولا مسافران اگر بخواهند ماهى صيد شده را با خود ببرند آن را با نمك آميخته و به صورت" ماهى شور" در مىآورند، بعضى از مفسران جمله فوق را به اينگونه تفسير كردهاند كه افراد" مقيم" مىتوانند از ماهى تازه و" مسافران" از ماهى شور استفاده كنند.
اشتباه نشود اينكه در آيه فوق مىخوانيم صيد دريا براى شما حلال شده مفهومش يك حكم كلى و عمومى درباره صيدهاى دريا نيست، آن چنان كه بعضى پنداشتهاند، زيرا آيه نمىخواهد اصل حكم صيدهاى دريا را بيان كند، بلكه هدف آيه اين است كه به محرم اجازه دهد صيدهاى دريا كه قبل از احرام براى او حلال بوده در حال احرام از آن استفاده كند، و به تعبير ديگر آيه اصل تشريع قانون را بيان نمىكند، بلكه ناظر به خصوصيات قانونى است كه قبلا تشريع شده است، و به اصطلاح در مقام بيان از نظر عموميت حكم نيست، بلكه فقط احكام محرم را بيان مىكند.
ولى بار ديگر به عنوان تاكيد به حكم سابق بازگشته، مىگويد: ما دام كه در حال احرام هستيد صيدهاى صحرايى بر شما حرام است .
و در پايان آيه براى تاكيد تمام احكامى كه ذكر شد مىفرمايد:" از خداوندى كه در قيامت در پيشگاه او محشور خواهيد شد بپرهيزيد" و با فرمان او مخالفت ننمائيد.
تفسير نمونه، ج۵، ص: ۸۷- ۸۶
تفسیر قرآن کریم، حجت السلام و المسلمین قرائتی
♦ مائده، آیه۱۰۳
خداوند هيچ گونه «بحيره» و «سائبه» و «وصيله» و «حام» قرار نداده است [اشاره به چهار نوع از حيوانات اهلى است كه در زمان جاهليت، استفاده از آنها را بعللى حرام مىدانستند؛ و اين بدعت، در اسلام ممنوع شد.] ولى كسانى كه كافر شدند، بر خدا دروغ مىبندند؛ و بيشتر آنها نمىفهمند!
حرمت بدعت های جاهلی
در آيه ظریفه، اشاره به چهار" بدعت" نابجا شده كه در ميان عرب جاهلى معمول بود، آنها بر پارهاى از حيوانات به جهتى از جهات علامت و نامى گذارده و خوردن گوشت آن را ممنوع مىساختند و يا حتى خوردن شير و چيدن پشم و سوار شدن بر پشت آنها را مجاز نمىشمردند، گاهى اين حيوانات را آزاد مىگذاشتند كه هر راهى مىخواهند بروند و كسى متعرض آنها نمىشد يعنى عملا حيوان را بلا استفاده و بيهوده رها مىساختند.
لذا قرآن مجيد مىگويد:" خداوند هيچيك از اين احكام را به رسميت نمىشناسد، نه" بحيره" اى قرار داده و نه" سائبه" و نه" وصيله" و نه" حام" .
منظور حيواناتى بوده كه در واقع خدمات فراوان و مكررى به صاحبان خود از طريق" انتاج" مىكردند، و آنها هم در مقابل يك نوع احترام و آزادى براى اين حيوانات قائل مىشدند.
و اما توضيح اين چهار نوع حيوان:
۱- بحيره به حيوانى مىگفتند كه پنج بار زائيده بود و پنجمين آنها ماده- و به روايتى نر- بود، گوش چنين حيوانى را شكاف وسيعى مىدادند، و آن را بحال خود آزاد مىگذاشتند و از كشتن آن صرف نظر مىكردند.
" بحيره" از ماده" بحر" به معنى وسعت و گسترش است، و اينكه عرب دريا را بحر مىگويد به خاطر وسعت آن است، و اينكه بحيره را به اين نام مىناميدند به خاطر شكاف وسيعى بود كه در گوش آن ايجاد مىكردند.
۲- سائبه شترى بوده كه دوازده- و به روايتى ده- بچه مىآورد، آن را آزاد مىساختند و حتى كسى سوار بر آن نمىشد و بهر چراگاهى وارد مىشد آزاد بود و از هر آبگاه و چشمهاى آب مىنوشيد كسى حق مزاحمت آن را نداشت، تنها گاهى از شير آن مىدوشيدند و به مهمان مىدادند (از ماده سيب به معنى جريان آب و آزادى در راه رفتن است).
۳- وصيله به گوسفندى مىگفتند كه هفت بار فرزند مىآورد و به روايتى به گوسفندى مىگفتند: كه دوقلو مىزائيد (از ماده وصل به معنى بهم پيوستگى است) كشتن چنان گوسفندى را نيز حرام مىدانستند.
۴- حام كه اسم فاعل از ماده" حمايت" مىباشد و به معنى حمايت كننده است به حيوان نرى مىگفتند كه از وجود آن براى تلقيح حيوانات ماده استفاده مىشد، هنگامى كه ده بار از آن براى تلقيح استفاده مىكردند، و هر بار فرزندى از نطفه آن به وجود مىآمد، مىگفتند: اين حيوان پشت خود را حمايت كرده يعنى كسى حق سوار شدن بر آن را ندارد (يكى از معانى" حمى"، نگاهدارى و جلوگيرى و ممنوعيت است).
درست است كه در تمام اين موارد، جلوههايى از روح شكرگزارى و قدر دانى حتى در برابر خدمت حيوانات به چشم مىخورد، و از اين نظر عمل آنها قابل تقديس بوده، ولى از آنجا كه اجراى چنين احترامى در مورد اين حيوانات علاوه بر اينكه با عدم درك آنها مفهومى پيدا نمىكرد، يك نوع اتلاف مال و از بين بردن نعمتهاى الهى و معطل ساختن آنها محسوب مىشد و از همه گذشته اين حيوانات به خاطر اين احترام، گرفتار زجرها و شكنجههاى جانكاهى مىشدند، زيرا عملا كمتر كسى حاضر مىشد غذاى درستى به آنها بدهد و از آنها مراقبت و نگاهدارى كند، و با توجه به اينكه اين حيوانات معمولا داراى سن زيادى بودند، به حالت دردناكى در ميان انبوهى از محروميتها به سر مىبردند تا بميرند، روى اين جهات اسلام از اين كار جدا جلوگيرى كرده است!.
از همه گذشته از پارهاى از روايات و تفاسير استفاده مىشود كه آنها همه يا قسمتى از اين برنامه را به خاطر" بتها" انجام مىدادند و در واقع آنها را نذر بت مىكردند در اين صورت مبارزه اسلام با اين كار شكل مبارزه با بت پرستى نيز به خود مىگيرد.
و عجيب اين است كه طبق پارهاى از روايات هنگامى كه بعضى از اين حيوانات به مرگ طبيعى مىمردند، گاهى از گوشت آن (گويا به عنوان تبرك و تيمن) استفاده مىكردند كه اين خود يك نوع عمل زشت ديگر بود!
سپس مىفرمايد:" افراد كافر و بتپرست اينها را به خدا نسبت مىدادند و مىگفتند: قانون الهى است"
" و اكثر آنها در اين باره كمترين فكر و انديشهاى نمىكردند و عقل خود را به كار نمىگرفتند، بلكه كوركورانه از ديگران تقليد مىنمودند"
می توان نکات ذیل را دریافت کرد که:
قرب به خداوند بايد از راههاى صحيح و معقول باشد. با هر نذرى يا از هر راهى نمىتوان به خدا نزديك شد.
مردم جاهلى مىپنداشتند با رها كردن حيوانات ياد شده، به خدا يا بتان نزديك مىشوند.
نظير اين احترام به حيوانات را هنوز در كشور هند دربارهى گاو مشاهده مىكنيم.
رها كردن و بلا استفاده گذاردن حيوان جايز نيست، چه رسد به رها شدن انسان.
تفسير نمونه، ج۵، ص: ۱۰۵- ۱۰۳، تفسير نور، ج۲، ص: ۳۸۲
تفسیر قرآن کریم، حجت الاسلام و المسلمین
♦ مائده، آیه۱۰۶-۱۰۸
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد، در موقع وصيت بايد از ميان شما، دو نفر عادل را به شهادت بطلبد؛ يا اگر مسافرت كرديد، و مصيبت مرگ شما فرا رسيد، (و در آن جا مسلمانى نيافتيد،) دو نفر از غير خودتان را به گواهى بطلبيد، و اگر به هنگام اداى شهادت، در صدق آنها شك كرديد، آنها را بعد از نماز نگاه مىداريد تا سوگند ياد كنند كه: «ما حاضر نيستيم حق را به چيزى بفروشيم، هر چند در مورد خويشاوندان ما باشد! و شهادت الهى را كتمان نمىكنيم، كه از گناهكاران خواهيم بود!» (۱۰۶)
و اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو، مرتكب گناهى شدهاند (و حق را كتمان كردهاند)، دو نفر از كسانى كه نسبت به ميت، اولى هستند، به جاى آنها قرار مىگيرند، و به خدا سوگند ياد مىكنند كه: «گواهى ما، از گواهى آن دو، به حق نزديكتر است! و ما تجاوزى نكردهايم؛ كه اگر چنين كرده باشيم، از ظالمان خواهيم بود!» (۱۰۷)
اين كار، نزديكتر است به اينكه گواهى بحق دهند، (و از خدا بترسند،) و يا (از مردم) بترسند كه (دروغشان فاش گردد، و) سوگندهايى جاى سوگندهاى آنها را بگيرد. از (مخالفت) خدا بپرهيزيد، و گوش فرا دهيد! و خداوند، جمعيّت فاسقان را هدايت نمىكند. (۱۰۸)
احکام وصیت
از مهمترين مسائلى كه اسلام روى آن تكيه مىكند، مساله حفظ حقوق و اموال مردم و به طور كلى اجراى عدالت اجتماعى است، آيات فوق گوشهاى از دستورات مربوط به اين قسمت است، نخست براى اينكه حقوق ورثه در اموال ميت از ميان نرود و حق بازماندگان و ايتام و صفار پايمال نشود، به افراد با ايمان دستور مىدهد و مىگويد: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد بايد به هنگام وصيت كردن دو نفر از افراد عادل را به گواهى بطلبيد و اموال خود را به عنوان امانت براى تحويل دادن به ورثه به آنها بسپاريد.
منظور از عدل در اينجا همان عدالت به معنى پرهيز از گناه كبيره و مانند آن است، ولى اين احتمال در معنى آيه نيز هست كه مراد از عدالت،" امانت در امور مالى" و عدم خيانت باشد، مگر اينكه با دلائل ديگر ثابت شود كه شرائط بيشترى در چنين شاهدى لازم است.
و منظور از" منكم" يعنى از شما مسلمانان، در مقابل افراد غير مسلمان است كه در جمله بعد به آنها اشاره شده است.
البته بايد توجه داشت كه در اينجا بحث از شهادت معمولى و عادى نيست، بلكه شهادتى است توام با وصايت، يعنى اين دو نفر هم" وصيند" و هم" گواه" و اما اين احتمال كه علاوه بر دو نفر شاهد انتخاب شخص سومى به عنوان وصى در اينجا لازم است بر خلاف ظاهر آيه و مخالف شان نزول است، زيرا در شان نزول خوانديم كه ابن ابى ماريه تنها دو نفر همسفر داشت كه آنها را به عنوان وصى و گواه بر ميراث خود انتخاب كرد.
سپس اضافه مىكند:" اگر در مسافرتى باشيد و مصيبت مرگ براى شما فرا رسد (و از مسلمانان وصى و شاهدى پيدا نكنيد) دو نفر از غير مسلمانها را براى اين منظور انتخاب نمائيد."
گرچه در آيه سخنى از اين موضوع كه انتخاب وصى و شاهد از غير مسلمانها مشروط به عدم دسترسى به مسلمانان است ديده نمىشود ولى روشن است كه منظور در صورتى است كه دسترسى به مسلمان نباشد و ذكر قيد مسافرت نيز به همين جهت است، همچنين كلمه" او" گرچه معمولا براى" تخيير" است ولى در اينجا- مانند بسيارى از موارد ديگر- منظور" ترتيب" مىباشد، يعنى نخست از مسلمانان و اگر ممكن نشد از غير مسلمانان انتخاب كنيد.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه منظور از غير مسلمانان تنها اهل كتاب يعنى يهود و نصارى مىباشد زيرا اسلام براى مشركان و بت پرستان در هيچ مورد اهميتى قائل نشده است.
سپس دستور مىدهد كه به هنگام اداى شهادت بايد آن دو نفر را بعد از نماز- در زمينه ترديد و شك- وادار كنند كه به نام خدا سوگند ياد كنند.
و بايد شهادت آنها به اينگونه بوده باشد كه بگويند" ما حاضر نيستيم حق را به منافع مادى بفروشيم و بنا حق گواهى دهيم، هر چند در مورد خويشاوندان ما باشد."
" و ما هيچگاه شهادت الهى را كتمان نمىكنيم كه در اين صورت از گناهكاران خواهيم بود"
بايد توجه داشت كه:
اولا اين تشريفات براى اداى شهادت در زمينه شك و ترديد و اتهام است.
ثانيا به مقتضاى ظاهر آيه فرقى در ميان مسلمان و غير مسلمان از اين نظر نيست و در حقيقت يك نوع محكم كارى براى حفظ اموال، در زمينه اتهام مىباشد و اين هيچگونه منافاتى با قبول شهادت عدلين بدون سوگند ندارد، زيرا اين حكم مربوط به مورد عدم اتهام است بنا بر اين نه حكم آيه نسخ شده است و نه اختصاص به غير مسلمانان دارد (دقت كنيد).
ثالثا منظور از نماز در مورد غير مسلمانان قاعدتا نمازهاى خود آنها است؟
كه در آنها ايجاد توجه و ترس از خدا مىكند و اما در مورد مسلمانان جمعى معتقدند كه منظور خصوص نماز عصر است و در بعضى از روايات اهل بيت ع نيز به آن اشاره شده است اما ظاهر آيه مطلق است و هر نمازى را شامل مىشود و ممكن است ذكر خصوص نماز عصر در روايات ما جنبه استحبابى داشته باشد زيرا در نماز عصر، اجتماع بيشترى شركت مىكردند و به علاوه وقت داورى و قضاوت در ميان مسلمين بيشتر آن موقع بود.
و رابعا انتخاب وقت نماز براى شهادت به خاطر آن است كه روح خدا ترسى به مقتضاى الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ (عنكبوت، آيه ۴۵) در انسان بيدار مىشود، و موقعيت زمانى و مكانى توجهى در او به سوى حق ايجاد مىكند.
و در آيه بعد سخن از موردى به ميان آمده كه ثابت شود، دو شاهد مرتكب خيانت و گواهى بر ضد حق شدهاند- همانطور كه در شان نزول آيه آمده بود- در چنين موردى دستور مىدهد كه:" اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو نفر مرتكب گناه و جرم و تعدى شدهاند و حق را پايمال كردهاند، دو نفر ديگر از كسانى كه گواهان نخست به آنها ستم كردهاند (يعنى ورثه ميت) بجاى آنها قرار گرفته و براى احقاق حق خود شهادت و گواهى مىدهند"
اولا منظور از استحق در اينجا به قرينه كلمه اثم (گناه) همان جرم و تجاوز به حق ديگرى است.
و ثانيا" اوليان" در اينجا به معنى" اولان" است يعنى آن دو شاهدى كه در آغاز مىبايست شهادت بدهند و از راه راست منحرف شدهاند.
بنا بر اين معنى آيه چنين مىشود كه اگر اطلاعى حاصل شد كه دو شاهد نخستين، مرتكب خلافى شدهاند، دو نفر ديگر جاى آنها را مىگيرند از همان كسانى كه دو شاهد نخست بر آنها تجاوز كردهاند.
و در ذيل آيه وظيفه دو شاهد دوم را چنين بيان مىكند كه" آنها بايد به خدا سوگند ياد كنند كه گواهى ما از گواهى دو نفر اول شايستهتر و به حق نزديكتر است و ما مرتكب تجاوز و ستمى نشدهايم و اگر چنين كرده باشيم از ظالمان و ستمگران خواهيم بود"
در حقيقت اولياى ميت روى اطلاعاتى كه از جلوتر درباره اموال و متاع او بهنگام مسافرت يا غير مسافرت داشتهاند گواهى مىدهند كه دو شاهد نخست مرتكب ظلم و خيانت شدهاند و اين شهادت جنبه حسى پيدا مىكند نه حدسى و از روى قرائن. در آخرين آيه مورد بحث در حقيقت فلسفه احكامى را كه در زمينه شهادت در آيات قبل گذشت بيان مىكند كه:" اگر طبق دستور بالا عمل شود يعنى دو شاهد را بعد از نماز و در حضور جمع به گواهى بطلبند، و در صورت بروز خيانت آنها، افراد ديگرى از ورثه جاى آنها را بگيرند و حق را آشكار سازند، اين برنامه سبب مىشود كه شهود در امر شهادت دقت به خرج دهند و آن را بر طبق واقع- به خاطر ترس از خدا يا به خاطر ترس از خلق خدا- انجام دهند"
در حقيقت اين كار سبب مىشود كه حد اكثر ترس از مسئوليت در برابر خدا و يا بندگان خدا در آنها بيدار گردد و از محور حق منحرف نشوند.
و در آخر آيه براى تاكيد روى تمام احكام گذشته دستور مىدهد:" پرهيزگارى پيشه كنيد و گوش به فرمان خدا فرا دهيد و بدانيد خداوند جمعيت فاسقان را هدايت نخواهد كرد"
تفسير نمونه، ج۵، ص: ۱۱۸- ۱۱۵
تفسیر قرآن کریم، حجت الاسلام و المسلمین قرائتی
♦ انعام، آیه ۱۷
اگر خداوند زيانى به تو برساند، هيچ كس جز او نمىتواند آن را برطرف سازد! و اگر خيرى به تو رساند، او بر همه چيز تواناست؛ (و از قدرت او، هر گونه نيكى ساخته است.)
حاکمیت اراده خداوند
هدف اين سوره در درجه اول ريشه كن ساختن عوامل شرك و بت پرستى است، در دو آيه فوق نيز همين حقيقت تعقيب شده است.
نخست مىگويد:" چرا شما به غير خدا توجه مىكنيد. و براى حل مشكلات و دفع زيان و ضرر و جلب منفعت به معبودهاى ساختگى پناه مىبريد با اينكه" اگر كمترين زيانى به تو برسد برطرف كننده آن، كسى جز خدا نخواهد بود، و اگر خير و بركت و پيروزى و سعادتى نصيب تو شود از پرتو قدرت او است زيرا او است كه بر همه چيز توانا است"
در حقيقت توجه به غير خدا به خاطر اين است كه يا آنها را سرچشمه خيرات و يا برطرف كننده مصائب و مشكلات مىدانند، همانطور كه خضوع تا سر حد پرستش در برابر صاحبان قدرت و زر و زور نيز يكى از اين دو انگيزه را دارد، آيه فوق مىگويد اراده خداوند بر همه چيز حكومت مىكند، اگر نعمتى را از كسى سلب كند و يا نعمتى را به كسى ارزانى دارد هيچ منبع قدرتى در جهان نيست كه بتواند آن را دگرگون سازد، پس چرا در برابر غير خدا سر تعظيم فرود مىآورند؟
تعبير به" يمسسك" در مورد" خير" و" شر" كه از ماده" مس" گرفته شده اشاره به اين است كه حتى كوچكترين خير و شرى بدون اراده و قدرت او ممكن نيست.
تفسير نمونه، ج۵، ص: ۱۷۵
تفسیر قرآن کریم، حجت الاسلام و المسلمین قرائتی
♦ انعام، آیه۲۱
چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ بسته [همتايى براى او قائل شده]، و يا آيات او را تكذيب كرده است؟! مسلماً ظالمان، رستگار نخواهند شد!
حرمت دروغ بستن به خدا
در قرآن پانزده مرتبه تعبير «مَنْ أَظْلَمُ» آمده كه در مورد افترا بر خدا، بازداشتن مردم از مسجد و كتمان شهادت و حقّ است. اين مىرساند كه ظلم فرهنگى و بازداشتن مردم از رشد و فهم، بدترين ظلم به جامعه است.
در تعقيب برنامه كوبيدن همهجانبه" شرك و بت پرستى" در نخستين آيه بالا با صراحت به صورت استفهام انكارى مىگويد:" چه كسى ستمكارتر از مشركانى است كه بر خدا دروغ بسته و شريك براى او قرار داده و يا آيات او را تكذيب نمودهاند"
در حقيقت جمله اول اشاره به انكار توحيد است، و جمله دوم اشاره به انكار نبوت، و به راستى ظلمى از اين بالاتر نمىشود كه انسان جماد بى ارزش و يا انسان ناتوانى را همتاى وجود نامحدودى قرار دهد كه بر سراسر جهان هستى حكومت مىكند، اين كار از سه جهت ظلم محسوب مىشود: ظلم نسبت به ذات پاك او كه شريكى براى او قائل شده، و ظلم بر خويشتن كه شخصيت و ارزش وجود خود را تا سر حد پرستش يك قطعه سنگ و چوب پائين آورده، و ظلم بر اجتماع كه بر اثر شرك گرفتار تفرقه و پراكندگى و دور شدن از روح وحدت و يگانگى شده است.
مسلما هيچ ستمگرى- مخصوصا چنين ستمگرانى كه ستم آنها همه جانبه است- روى سعادت و رستگارى نخواهند ديد.
البته در آيه فوق صريحا كلمه" شرك" ذكر نشده ولى با توجه به آيات قبل و آيات بعد كه همگى پيرامون مسئله شرك صحبت مىكند روشن مىشود كه منظور از كلمه" افتراء" در اين آيه همان تهمت شريك قائل شدن براى ذات خدا است.
تفسير نمونه، ج۵، ص: ۱۸۴- تفسير نور، ج۲، ص: ۴۳۰
تفسیر قرآن کریم، حجت الاسلام و المسلمین قرائتی
♦ انعام، آیه۵۹
كليدهاى غيب، تنها نزد اوست؛ و جز او، كسى آنها را نمىداند. او آنچه را در خشكى و درياست مىداند؛ هيچ برگى (از درختى) نمىافتد، مگر اينكه از آن آگاه است؛ و نه هيچ دانهاى در تاريكيهاى زمين، و نه هيچ تر و خشكى وجود دارد، جز اينكه در كتابى آشكار [در كتاب علم خدا] ثبت است.
مفاتح الغیب
در آيات گذشته سخن از علم و قدرت خدا و وسعت دايره حكم و فرمان او در ميان بود، در اين آيات آنچه در آيات قبل اجمالا بيان شده، مشروحا توضيح داده مىشود.
آیه شریفه به موضوع علم خدا پرداخته، مىگويد:
" خزانههاى غيب (يا كليدهاى غيب) همه در نزد خدا است، و جز او كسى آنها را نمىداند"
" مفاتح" جمع" مفتح" (بر وزن بهتر) به معنى" كليد" است، و نيز ممكن است جمع" مفتح" (بر وزن دفتر) به معنى" خزينه" و مركز نگاهدارى چيزى بوده باشد.
در صورت اول معنى آيه چنين مىشود كه تمام كليدهاى غيب به دست او است، و در صورت دوم تمام خزانههاى غيب.
اين احتمال نيز وجود دارد كه هر دو معنى در يك عبارت مراد باشد، و همانطور كه در علم اصول اثبات كردهايم مانعى از استعمال يك لفظ در چند معنى وجود ندارد، و در هر صورت اين دو لازم و ملزوم يكديگرند، زيرا هر كجا خزانهاى است، كليدى وجود دارد.
ولى بيشتر به نظر مىرسد كه" مفاتح" به معنى كليدها باشد، نه خزائن، زيرا هدف در اينجا بيان علم خدا است و آن با مساله كليد كه وسيله آگاهى از ذخاير مختلف است، متناسبتر مىباشد، در دو مورد ديگر كه كلمه" مفاتح" در قرآن بكار رفته، نيز منظور از آن كليد است.
سپس براى توضيح و تاكيد بيشتر مىگويد:" آنچه در بر و بحر است خدا مىداند"
" بر" به معنى مكان وسيع است، و معمولا به خشكىها گفته مىشود، و" بحر" در اصل نيز به معنى محل وسيعى است كه آب زياد در آن مجتمع باشد، و معمولا به درياها و گاهى به نهرهاى عظيم نيز گفته مىشود.
در هر حال آگاهى خدا از آنچه در خشكىها و درياها است، به معنى احاطه علم او بر همه چيز است. و توجه به وسعت معنى جمله بالا (آنچه در خشكيها و درياها است خدا مىداند) در حقيقت روشنگر گوشهاى از علم وسيع او است.
باز در جمله بعد براى تاكيد احاطه علمى خداوند، اشاره به خصوص در اين مورد كرده و مىفرمايد:" هيچ برگى از درختى جدا نمىشود، مگر اينكه آن را مىداند"
يعنى تعداد اين برگها و لحظه جدا شدنشان از شاخهها و گردش آنها در وسط هوا و لحظه قرار گرفتنشان روى زمين، همه اينها در پيشگاه علم او روشن است.
" هم چنين هيچ دانهاى در مخفيگاه زمين قرار نمىگيرد، مگر اينكه تمام خصوصيات آن را مىداند.
در حقيقت دست روى دو نقطه حساس گذارده شده است، كه براى هيچ انسانى هر چند ميليونها سال از عمر او بگذرد، و دستگاههاى صنعتى و تكامل حيرتانگيز پيدا كند، احاطه بر آن ممكن نيست.
در واقع سقوط برگها لحظه مرگ آنها است، و سقوط دانهها در مخفيگاه زمين گامهاى نخستين حيات و زندگى آنها است، او است كه از نظام اين مرگ و زندگى با خبر است، حتى گامهاى مختلفى را كه يك دانه به سوى زندگى كامل و شكوفان شدن برمىدارد در هر لحظه و هر ساعت در پيشگاه علم او آشكار است.
بيان اين موضوع يك اثر" فلسفى" دارد و يك اثر" تربيتى".
اما اثر فلسفى آن اين است كه پندار كسانى را كه علم خدا را منحصر به كليات مىدانند، و معتقدند كه خدا از جزئيات اين جهان آگاهى ندارد، نفى مىكند، و صريحا مىگويد كه خدا از همه كليات و جزئيات آگاهى كامل دارد.
و اما اثر تربيتى آن روشن است، زيرا ايمان به اين علم وسيع پهناور به انسان مىگويد تمام اسرار وجود تو، اعمال و گفتار تو، نيات و افكار تو، همگى براى ذات پاك او آشكار است با چنين ايمانى چگونه ممكن است انسان مراقب حال خويش نباشد و اعمال و گفتار و نيات خود را كنترل نكند.
و در پايان آيه مىفرمايد" هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتاب مبين ثبت است"
اين جمله با عبارتى كوتاه وسعت بىانتهاى علم خدا را به همه موجودات بيان مىكند. و هيچ چيز از آن مستثنى نخواهد بود، زيرا منظور از" تر" و" خشك" معنى لغوى آن نيست بلكه اين تعبير معمولا كنايه از عموميت مىباشد.
در مورد كِتابٍ مُبِينٍ احتمالات مختلفى از ناحيه مفسران داده شده است ولى بيشتر به نظر مىرسد كه منظور از" كتاب مبين" همان مقام علم پروردگار است يعنى همه موجودات در علم بىپايان او ثبت مىباشند، و تفسير آن به" لوح محفوظ" نيز قابل تطبيق بر همين معنى است، چه اينكه بعيد نيست كه لوح محفوظ نيز همان صفحه علم خدا باشد.
اين احتمال نيز در معنى" كِتابٍ مُبِينٍ" وجود دارد كه منظور از آن عالم آفرينش و خلقت و سلسله علت و معلولها است، كه همه چيز در آن نوشته شده است.
تفسير نمونه، ج۵، ص: ۲۶۹- ۲۷۲
تفسیر قرآن کریم، حجت الاسلام و المسلمین قرائتی
♦ انعام، آیه ۷۲
و (نيز به ما فرمان داده شده به) اينكه: نماز را برپا داريد! و از او بپرهيزيد! و تنها اوست كه به سويش محشور خواهيد شد.»
وجوب اقامه نماز
در آيه شریفه، دنباله دعوت الهى را چنين شرح مىدهد كه ما گذشته از توحيد" دستور داريم كه نماز را برپا داريد و تقوا را پيشه كنيد" (وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ).
و سرانجام با توجه به مساله معاد و اينكه حشر و بازگشت شما به سوى خدا است اين بحث را پايان مىدهد (وَ هُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ).
در حقيقت در اين چند جمله كوتاه برنامهاى كه پيامبر به سوى آن دعوت مىكرده، و از حكم عقل و فرمان خدا سرچشمه گرفته، به صورت يك برنامه چهار مادهاى كه آغازش توحيد، و انجامش معاد، و مراحل متوسط آن محكم ساختن پيوندهاى الهى و پرهيز از هر گونه گناه مىباشد ارائه داده شده است.
تفسير نمونه، ج۵، ص: ۲۹۸
تفسیر قرآن کریم، حجت الاسلام و المسلمین قرائتی
♦ انعام، آیه۱۰۸
(به معبود) كسانى كه غير خدا را مىخوانند دشنام ندهيد، مبادا آنها (نيز) از روى (ظلم و) جهل، خدا را دشنام دهند! اينچنين براى هر امّتى عملشان را زينت داديم سپس بازگشت همه آنان به سوى پروردگارشان است؛ و آنها را از آنچه عمل مىكردند، آگاه مىسازد (و پاداش و كيفر مىدهد).
حرمت دشنام به دشمنان
به دنبال بحثى كه در باره منطقى بودن تعليمات اسلام و لزوم دعوت از راه استدلال، نه از راه اجبار، در آيات قبل گذشت، در اين آيه تاكيد مىكند كه" هيچگاه بتها و معبودهاى مشركان را دشنام ندهيد، زيرا اين عمل سبب مىشود كه آنها نيز نسبت به ساحت قدس خداوند همين كار را از روى ظلم و ستم و جهل و نادانى انجام دهند"
دليل اين موضوع، روشن است، زيرا با دشنام و ناسزا نمىتوان كسى را از مسير غلط باز داشت، بلكه به عكس، تعصب شديد آميخته با جهالت كه در اينگونه افراد است، سبب مىشود كه به اصطلاح روى دنده لجاجت افتاده، در آئين باطل خود راسختر شوند، سهل است زبان به بدگويى و توهين نسبت به ساحت قدس پروردگار بگشايند، زيرا هر گروه و ملتى نسبت به عقائد و اعمال خود، تعصب دارد همانطور كه قرآن در جمله بعد مىگويد" ما اين چنين براى هر جمعيتى عملشان را زينت داديم"
و در پايان آيه مىفرمايد:" بازگشت همه آنها به سوى خدا است، و به آنها خبر مىدهد كه چه اعمالى انجام دادهاند"
در آيه فوق، زينت دادن اعمال نيك و بد هر كس را در نظرش، به خدا نسبت داده شده، ممكن است اين موضوع براى بعضى مايه تعجب گردد كه مگر ممكن است خداوند عمل بد كسى را در نظرش زينت دهد؟! پاسخ اين سؤال همان است كه بارها گفتهايم كه اين گونه تعبيرات، اشاره به خاصيت و اثر عمل است، يعنى هنگامى كه انسان كارى را به طور مكرر انجام دهد، كم كم قبح و زشتى آن در نظرش از بين مىرود، و حتى به صورت جالبى
جلوهگر مىشود، و از آنجا كه علت العلل و مسبب الاسباب و آفريدگار هر چيز خدا است و همه تاثيرات به خدا منتهى ميشود اين گونه آثار در زبان قرآن گاهى به او نسبت داده مىشود (دقت كنيد).
و به تعبير روشنتر جمله زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ چنين معنى مىدهد كه آنها را گرفتار نتيجه سوء اعمالشان كرديم، تا آنجا كه زشت در نظرشان زيبا جلوه كرد.
تفسير نمونه، ج۵، ص: ۳۹۵
تفسیر قرآن کریم، حجت الاسلام و المسلمین قرائتی