پس از شهادت امام حسین (ع) و قهرمانان واقعه عاشورا، اسرای آل بیت پیامبر ص و در رأس تمامی آنان، حضرت زینب (س) بود، که با شکیبایی بر مصیبت ها و صلابت و استواری، پیام عاشورا را به جهان صادر کردند.
روز عاشورا امام حسین (ع) و مردان همـراهش، حتـی جوانان و پارهای از خردسالان نیز کشته شدند و بنا بر آنچه در کتب تاریخ آمده استتنها دو مرد زنده ماندند:
امام زینالعابدین که ایشان بیمار بودند و گمان بردند که او در حال احتضار است و عمر او دیری نمیپاید. او را رها کردند و نیازی به کشتن او احساس نکردند، زیرا گمان کردند که او خود بهزودی خواهد مرد.
دیگری، حسن مثنی، فرزند امام حسن بود. او بهشدت جراحت دیده بود و در میان کشتهشدگان بر زمین افتاده بود، بیهیچ حرکتی یا نشانی از حیات؛ پس از آنکه شعلههای آتش نبرد فرو نشست و خواستند تا کشتهشدگان را به خاک بسپارند، او را زنده یافتند، درمانش کردند و، بدینترتیب، او در چادر و میان اسرا ماند.
از این پس نهضت دوم عاشورا آغاز گردید و نقش اصلی برای به سرانجام رساندن رسالت امام حسین ع، بر دوش حضرت زینب س باقی ماند.
نخستین آنها، پاسداری از عزت امام حسین (ع) و نمایاندن او به عنوان مظهر قدرت بود، نه اینکه او را ناتوان و ترسو و ضعیف نشان دهد.
در کربلا و عاشورا نشانی از ناتوانی و خواری، فریاد و ناله و شیون ابداً نبود. امام حسین نیز در روز عاشورا بر این امر تأکید داشت، یعنی در روز عاشورا، یاران امام حسین برای مرگ پیشدستی میکردند.
شاعر نیز چنین وصفشان میکند:
لَبِسُوا القُلُوبَ عَلَی الدُّرُوعِ کَأنَّما
یَتَهافَتُونَ إلَی ذَهابِ الأنفُسِ
(قلبها را بر روی زره نهاده بودند، گویی برای مرگ از یکدیگر پیشی میگرفتند.)
امام حسین (ع) شخصاً به این مسئله بهخوبی توجه داشت: همچون ناتوانان در صحنه ظاهر نمیشد، بر فرزندان نمیگریست، و برای کشتهشدگان مویه نمیکرد و در برابر دشمنان و غمها و مصیبتها ناتوانی نشان نمیداد. این سخن معروف را دربارۀ او شنیدهاید: «فَوَاللهِ ما رَأیتُ مَکسوراً قَطُّ قَد قُتِلَ وَلَدُهُ وَ أهلُ بَیتِهِ، أربَطُ جأشاً وَلا أقوی جناناً مِن الحُسَینِ.» (به خدا سوگند، هرگز شکستخوردهای را ندیدهام که فرزندان و خاندانش کشته شده باشند و او مصممتر و استوارتر از حسین باشد.)
اراده و استواری و روشنایی در چهره و صلابت در موضع در این عبارت نمایان است.
پس از همۀ این مصیبتها، باز هم همان موضع را، بهروشنی نزد بانوان در همۀ اوضاع این ایام و مصیبتها، میبینیم؛ یعنی موضع قدرت و بیتوجهی و بیاعتنایی به مرگ و جراحت و تشنگی و دشمن.
برای نمونه آنچـه پس از دفـن اجساد سپاه عمـر سعد روی داد، بـرای ما بسنده است.
لشکریان عمر سعد، اجساد ناپاک سپاه خودشان را دفن کردند و اجساد امام حسین (ع) و خاندان و یارانش بر زمین ماند. هنگامی که بر آن شدند تا از کربلا به کوفه بروند، خاندان امام حسین و زنان و مادران و خواهران را از کنار قتلگاه و کشتهشدگان گذارندند، یعنی کوشیدند تا آنچه را در نبرد برای کشتهشدگان اتفاق افتاده بود، آشکار سازند.
چرا این کار را کردند؟
برای اینکه آنچه را امام حسین (ع) بدان میاندیشید، بیثمر سازند. امام حسین میخواست در زندگی و پس از مرگش نیز با قدرت ظاهر شود، اما آنها میخواستند که حسین را پیش و پس از مرگش ناتوان نشان دهند. میخواستند زنان را در برابر اجساد بیاورند تا آنها بگریند، غمزده شوند، ناله کنند، و عجز و ضعف در آنها ظاهر شود.
و حال، انجام رسالت اول زینب س را می بینیم که: اسرا پشت سر حضرت زینب راه میرفتند. حضرت زینب س در جلوی آنها به جسد پارهپارۀ امام حسین (ع) رسید؛ جسدی که حتی یک عضو سالم در آن دیده نمیشد.
نیازی نیست تاریخ این حوادث روشن را به ما بگوید. زینب آمد و نزدیک حسین ایستاد و سنگها و نیزهها و شمشیرها را کنار زد و با دو دستش جسد امام حسین را بلند کرد و گفت: «اللَّهُمَّ تَقَبَّل مِنَّا هَذا القُربانَ.» (خداوندا، این قربانی را از ما بپذیر.)
با این سخن، حضرت زینب (س) اعلام داشت که این کار به اراده و خواست خودمان بوده است، نه اینکه بر ما تحمیل شده باشد. هیچ کس نگفت بیایید و کشته شوید.
چنانکه وقتی ابنزیاد در مجلس خود از او میپرسد: «چگونه یافتی آنچه خداوند با برادرت کرد؟» میگوید: «ما رَأیتُ إلّا جَمیلاً هؤلاءِ قَومٌ کَتَبَ اللهُ عَلَیهِمُ القَتلَ فَبَرَزوا إلی مَضاجِعِهِم.» (به خدا سوگند، جز زیبایی چیزی ندیدم. آنان مردانی بودند که خداوند مرگ را برایشان مقدر کرده بود و بهسوی آرامگاهشان رفتند.)
بیشک پس از این موضع حضرت زینب در برابر شهادت سرور کشتهشدگان و سید شهدا، سایر زنان تکلیف خود را در برابر شهداشان دانستند؛ چراکه هنگامۀ ناله و شیون و اظهار ناتوانی نبود؛
بلکه زمان قدرت و صلابت بود و باید به جهانیان اعلام میشد: ما بدینجا آمدیم و میدانستیم چه رخ خواهد داد؛ با آسودگی آن را اراده کردیم و بهسوی آن گام برداشتیم و تلاش کردیم و از خداوند میخواهیم که آن را از ما بپذیرد. و اگر کارزار، بیش از این فداکاری میخواهد، ما آمادهایم.
پس از آنکه مسلمبنعقیل به قتل رسید و کوفیان به عهدشان خیانت کردند و بیعت را شکستند، آنان به سپاه ابنزیاد پیوستند. بنابراین، کوفه محل دوستداران حسین نبود، بلکه صحنۀ حضور دشمنانش بود.
چرا حسین را آزاد نگذاشتند تا وارد کوفه شود؟ علت این کار چه بود؟
برای اینکه امام حسین (ع) بیرون از کوفه کشته شود؛
حر را با سپاهی فرستادند تا در وسط صحرا مانع پیشروی او شود. سپس او را از کوفه و همۀ مراکز مهم مسلمانان دور کردند تا کشته شود و کسی آگاه نشود. این نقشۀ آنان بود و برای همین بود که همۀ مردان را کشتند. دربارة امام سجاد گفتند که او را بکشید و کسی را از این خاندان زنده نگذارید.
تلاش آنان بر این بود. میگفتند که در صحرا توفانها میآید و شنها را با خود میبرد و اجساد را میپوشاند و هیچکس خبردار نخواهد شد. سپس امور را برای مردم وارونه جلوه میدهند و میگویند: خوارج را کشتیم. رفتار خوارج بدترین اثر را بر مردم گذاشته بود، چراکه مردم خوارج را سببساز هرجومرج و تفرقه و فتنهانگیزی میان امت میدانستند. از همین رو، ممکن نبود کسی خوارج را دوست بدارد. وقتی گفته شود خوارج، گویی همه چیز پایان یافته. این حرف وسیلهای برای تبلیغات و پنهانسازی و دور کردن نبرد از مراکز اسلامی بود.
اما چه کسی این توطئه را خنثی کرد؟
زینب س، زیرا پس از نبرد، آن را برای مردم و در مراکز اسلامی بازگو کرد؛ در کوفه، در راه، در شام، و در همه جا.
چگونه توانست این مأموریت را انجام دهد؟
کوفه علی را میشناسد. کوفه صدای علی را میشناسد. کوفیان آمدند تا خوارج و اسرا را تماشا کنند. ناگهان صدای بلند علی را شنیدند. از شهادت امام بیش از بیست سال نگذشته و بسیاری از مردم علی را میشناسند و هنوز او را، روز و شب، در خانههاشان یاد میکنند. امام را میشناسند. گویی صدای او را شنیدند و با صدا انس پیدا کردند و دانستند که صدای علی از جنس همین صداست. این صدا از کجاست؟ گفتند از زنی که میگویند خارجی است.
در این لحظه بود که دریافتند کسانی که آنها را کشتند، همان فرزندانشان هستند. آنها را فرستاده بودند تا پیروز شوند و دین خدا را یاری رسانند و آنها رفتند و فرزند دختر رسولخدا و خاندانش را کشتند.
نتیجه آن شد که تا زینب وارد کوفه شد و یک یا دو روز در آنجا ماند، کارِ انجام گرفته برای همۀ کوفیان روشن شد؛ قضیۀ کشتن حسین و آنچه روی داده بود و چگونگی آن و جزئیات تجاوزها و همه چیز. زینب بدینگونه از شهری به شهر دیگر میرفت.
در هر شهری که وارد میشدند، همان قصه تکرار میشد: زینب سخن میگفت و مردم جمع میشدند و از او میپرسیدند: چه اتفاقی افتاد؟ تو کیستی؟
این کار تا شام ادامه یافت. در شام نیز همان اتفاق افتاد. با اولین خطبهای که زینب در قصر یزید گفت، همه چیز روشن شد، تا جایی که همسر یزید با پیراهنش خود را پوشاند و از قصر بیرون رفت و پافشاری کرد تا زینب و خاندان حسین وارد قصر شوند. جنبش از خانة یزید آغاز شد. چه کند؟ آیا میتواند همه را بکشد؟
هر کجا که این بانو میرود، مردم به جنبش میافتند و آنچه رخ داده، بر مردم آشکار میشود. در اندک زمانی، همۀ جهان اسلام و همة امت از ماجرا آگاه شدند.
نخستین وظیفۀ حضرت زینب (س) پس از شهادت امام حسین (ع)، پاسداری از شرافت و عزت است و پس از آن، به سرانجام رساندن رسالت امام حسین ع و رساندن خبر مصیبتها و رخدادها به قلب جهان اسلام، در حالی که بنیامیه میکوشیدند آنها را در بیابان دفن کنند.
بنا بر برخی قراینِ تاریخی در مقاتل ، خاندان آل بیت رسول خدا در آغاز ماه صفر، وارد شام شدند.
علت این مساله و گذراندن آنان از شهرهای متعدد این بود که در گذشته وسایل کافی و سریع برای تأمین عبور کاروان ها از صحرا وجود نداشت. با توجه به کمبود آب و وسایل زندگی و امکانات استراحت سوار و چارپا، از صحرا بیم داشتند و می کوشیدند که از شهرها و آبادی ها بگذرند.
شهرها و مسیری که این کاروان از آن گذشت، چندان روشن نیست و در تاریخ ثبت نشده است. زیرا میکوشیدند تا کاروان اسرا را و سرهای پاک را بنا به علل سیاسی و محافظهکاری و ترس از شورشها و مشکلات احتمالی راه، از راهی غیرمتعارف بگذرانند. ازاینرو، از شهرهای بزرگ میگذشتند.
بیشک، عبور اسرا از این شهرها، برای خلیفه پیروزی بهشمار میرفت؛ سرهای بریده، اسرا، سپاه پیروز. این همه نظرها را جلب میکرد.
به هر شهری که پا میگذاشتند، حکام خلیفه برای پیروزی جشن میگرفتند و شادی میکردند. کاروان با مردم مواجه میشد. بهطور طبیعی مردم بنابر روحیه کنجکاوشان میخواستند بپرسند و بفهمند که ماجرا چیست؟ اینان کیستند؟ چرا این سرها بریده شده؟ چرا اسرا را آوردهاند؟ آیا اینان خوارجاند؟
ما اسرا، اهل بیت محمدیم!
در سرزمینهای اسلامی، در آن وقت، افرادی وجود داشتند که آنان را بشناسند، و به سرعت متوجه شوند. در غیر این صورت، بیشک، طفلی، کوچکی، بزرگی، پیرمردی پیدا میشد که به اسرا نزدیک شود و بپرسد: شما کیستید؟ شما از کدام اسرایید؟ این عبارات در بسیاری از مقاتل آمده است: شما از کدام اسرا هستید؟ شما از زنگیان هستید؟ یا از دیلم؟ یا از تاتارها هستید؟ یا از سرزمین کفر؟
بیشک اهلبیت، از مرد و از زن و از کوچک و بزرگ، میدانستند که چگونه به این پرسش پاسخ دهند. میگفتند: ما اسرا، اهلبیت محمدیم.
چگونه ممکن است؟ اسرا از اهلبیت محمد؟ مگر میشود اهلبیت محمد اسیر باشند؟ در این هنگام، اسرا ماجرا را شرح میدادند. این قصه در شنوندگان بازتاب داشت، پس توجه میکردند و بیشتر گوش میسپردند.
در اینجا بود که نقش خطابه و سخنرانی به میان میآمد؛ یا علیبنالحسین علیهالسلام سخن میگفت یا زینب سلاماللهعلیها و یا امکلثوم سلاماللهعلیها. یکی از آنان سخن میگفت و به مردم میگفت که چه گذشت.
از اینجاست که در مقاتل دهها خطبه و سخنرانی ثبت و ضبط شده است. این خطبهها کجا ایراد شدهاند؟ در کوفه و شام که روشن است، اما در دیگر شهرها روشن نیست؛ یا به علت نبود راوی یا به این سبب که مقتلنویسان ذکر نکردهاند که هر خطبهای کجا گفته شده است.
خلاصه اینکه این کاروان از کوفه خارج شده، به سرزمین شام رسیده، و از شهرهای بزرگ گذشته است و در راه، در هر شهری، استقبال انجام میشد و پرسش و پاسخ و توجه میشد، و ایراد خطبه و پیبردن به ماجرا و پشیمانی و گریه و حرکتهای شورشگونه و جز اینها صورت میگرفت. طبیعتاً این مسائل در هر مرحلهای از این سفر وجود داشته است.
این مسأله به خوبی روشن میکند که نقش اسرا و زنان اهل بیت علیهمالسلام، یعنی حضرت زینب سلاماللهعلیها و خواهرانش و کاری که صورت دادند، چه بوده است.
...زینبِ مصیبزده، همهجا، بیاحساس مصیبت و بیآنکه در او خستگی و سختی راه نمایان باشد و بیآنکه اثری از اسارت در او دیده شود و بیترس از سپاهیان مراقب و حتی بیهراس از حکام و بزرگ و کوچک آنان، میایستد و سخن میگوید. حضرت زینب سلاماللهعلیها را در هر خطبه، چنان بیاعتنا به همه مسائل روحی و جسمی میبینیم که گویی در خانه نشسته است و به هر خطبهای که ادا میکند، میاندیشد و آن را بررسی میکند.
این سفر بیست، سی و یا چهل روز در صحرا و سوار بر شتر طول کشیده است. سفری بدین شکل جسم را خسته میکند و از توان آدمی میکاهد. در هیچکدام از این خطبهها حرفی از گریه و زاری و شیون نیست، و هرگز سخنی خارج از اعتدال ملاحظه نمیشود. هر خطبهای، با منطق و آرامش تمام با حمد خداوند و شکر و ثنای او و حمد و مدح پیامبر و صلوات بر او و اهلبیتش آغاز میشود. سپس حضرت در هر خطبه داستان را مختصر، ولی مؤثر، شرح میدهد، و مردم را برمیانگیزد و آنان را به توبه و تأثر وامیدارد. اما در مجلس یزید، حضرت زینب سلاماللهعلیها سخن را به اوج میرساند.
برگرفته از: زینب، شکوه زیبایی، امام موسی صدر، ترجمه مهدی فرخیان