احتجاج کوبنده حضرت زینب سلام الله علیها با ابن زیاد
پس از انتقال اسیران کربلا به کوفه، ابن زیاد ( استاندار کوفه)، مجلسی فاهم کرد تا جشن پیروزی خود را برپا کند و با به نمایش گذاشتن اسیران، سند این پیروزی را به مردم ارائه نماید.
همه بزرگان و صاحب منصبان را به مجلس که در دارالاماره برپا شده بود، دعوت کرد و در ازدحام جمعیت دستور داد اسیران را وارد کنند.
اسرای آلله وارد مجلس شدند، زینب کبری سلام الله علیها، با کمال بی اعتنایی به ابن زیاد در گوشه ای از قصر بر زمین نشست و تعدادی از خانم ها اطراف ایشان را گرفتند.
گرچه حضرت زینب س، لباس مناسبی برتن نداشتند و نشانه های اسارت در ظاهر این مخدّره نمایان بود، اما وقار و متانت ایشان چنان بر مجلس ابن زیاد ملعون سایه افکند که همه توجه ها به سمت حضرت زینب س جلب شد.
این زیاد پرسید: «این زن که خود را کنار کشیده و دیگر زنان گردش جمع شدهاند کیست؟» زینب پاسخ نگفت. عبیدالله سؤال خود را تکرار کرد. یکی از کنیزان گفت: «او زینب دختر فاطمه دختر پیامبر اسلام است.»
گفتوگوی حضرت زینب سلام الله علیها با بن زیاد:
ابن زیاد: ستایش خدا را که شما خانواده را رسوا ساخت و کشت و نشان داد که آنچه میگفتید دروغی بیش نبود.
زینب کبری سلام الله علیها: ستایش خدا را که ما را به واسطه پیامبر خود (که از خاندان ماست) گرامی داشت و از پلیدی پاک گردانید. جز فاسق رسوا نمیشود و جز بدکار، دروغ نمیگوید، و بد کار ما نیستیم بلکه دیگرانند (یعنی تو و پیروانت هستید) و ستایش مخصوص خداست.
ابن زیاد: «دیدی خدا با خاندانت چه کرد؟
زینب کبری سلام الله علیها: جز زیبایی ندیدم! آنان کسانی بودند که خدا مقدّر ساخته بود کشته شوند و آنان نیز اطاعت کرده و به سوی آرامگاه خود شتافتند و بهزودی خداوند تو و آنان را (در روز رستاخیز) با هم روبهرو میکند و آنان از تو، به درگاه خدا شکایت و دادخواهی خواهند کرد، اینک بنگر که آن روز چه کسی پیروز خواهد شد، مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه!
( ابن زیاد در اثنای این گفتوگو هنگامی که سخنان حضرت زینب را شنید خشمگین شد و خواست حضرت را مؤاخذه کند،عمرو بن حُرَیث گفت: «امیر! این یک زن است و کسی زن را به خاطر سخنانش مؤاخذه نمیکند.)
ابن زیاد: خدا دلم را با کشتهشدن برادر نافرمانت حسین و خاندان و لشکر سرکش او شفا داد.
زینب کبری سلام الله علیها: به خدا قسم بزرگ ما را کشتی، نهال مرا قطع کردی و ریشه مرا در آوردی، اگر این کار مایه شفای توست، همانا شفا یافتهای.
ابن زیاد که پاسخی به سخنان زیبای حضرت زینب س نداشت با حالت خشم و استهزا گفت: این هم مثل پدرش علی سخنپرداز است؛ به جان خودم پدرت نیز شاعر بود و سخن به سجع میگفت.
زینب کبری سلام الله علیها: «زن را با سجعگویی چه کار؟» (حالا چه وقت سجع گفتن است؟)
منابع: تاریخ الطبری، محمد بن جریر طبری، ج ۵، ص ۴۵۷- الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج ۲، ص ۵۷۴- الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۱۵- ۱۱۶- اللهوف، سید بن طاووس، ص۱۹۱- مقتل الحسین، خوارزمی، ص۴۷-۴۸.
متن عربی احتجاج حضرت زینب کبری سلام الله علیها با ابن زیاد
قال [الراوي] : ثمّ إنّ ابن زياد جلس في القصر للناس، و أذن للناس إذنا عامّا، و جيء برأس الحسين عليه السلام فوضع بين يديه، و أدخل نساء الحسين و بناته و أخواته و صبيانه [إليه] . فجلست زينب بنت عليّ سلام اللّه عليها متنكّرة، فسأل عنها؛ فقيل: هذه زينب بنت عليّ. فأقبل عليها، فقال لعنة اللّه عليه: الحمد للّه الّذي فضحكم و أكذب احدوثتكم!! فقالت: إنّما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر، و هو غيرنا. فقال ابن زياد: كيف رأيت صنع اللّه بأخيك و أهل بيتك؟ فقالت: ما رأيت إلاّ جميلا، و هؤلاء قوم كتب عليهم القتل، فبرزوا إلى مضاجعهم، و سيجمع اللّه بينك و بينهم - يا ابن زياد - فيحاجّون و يخاصمون ، فانظر لمن الفلج يومئذ ، هبلتك امّك يا ابن مرجانة. [قال الراوي]: فغضب ابن زياد فكأنّه همّ بها، فقال عمرو بن حريث: إنّها امرأة ، و المرأة لا تؤاخذ بشيء من منطقها. فقال ابن زياد: يا زينب، شفيت نفسي من طاغيتك الحسين و العصاة المردة من أهل بيتك. فقالت زينب: لعمري لقد قتلت كهلي، و قطعت فرعي، و اجتثثت أصلي، فإن كان هذا شفاك فقد اشتفيت. فقال ابن زياد لعنه اللّه: هذه سجّاعة، و لقد كان أبوها شاعرا سجّاعا. فقالت: يا ابن زياد، ما للمرأة و السجاعة؟ إنّ لي عن السجاعة لشغلا.