نوشته شده توسط dabir در ۹. مارس ۲۰۲۰ - ۱۲:۱۲
زمانی که در نجف بودیم یک روز مادرم گفتند: پدرت را صدا بزن تا برای نهار بیاید. حقیر رفتم طبقه فوقانی پدرم در حال مطالعه خوابش برده بود. ماندم چه کنم خدایا امر مادرم را اطاعت کنم؟ از طرفی می ترسیدم با بیدار کردن ایشان باعث رنجش خاطر مبارکشان شوم..
خم شدم لبهایم را کف پای پدر گذاشتم و چندین بوسه زدم تا اینکه بیدار شدند. دیدند من هستم. پدرم سید محمود مرعشی وقتی این علاقه و احترام را از من دید فرمود شهاب الدین تو هستی؟ عرض کردم: بله آقادستش را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود:
پسرم، خدا عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمین اهل بیت (علیهم السلام) قرار دهد. بعد آقا فرمودند: هرچه دارم از برکت دعای پدرم است.
منبع: هزارو يك نكته ص ۴۴.