بسم الله الرحمن الرحیم
فهم درست زندگی کردن در گرو آموختن است. بنابراین:
۱- باید بپذیریم که نمی دانیم
۲- ظرفی ایجاد کنیم برای دانستن
بشر همواره مبارزه می کند برای فهم درست و نحله ها و مکتب ها هم برای همین امر به وجود آمدند و گاهی به این نقطه رسیدند که انسان به بلوغ فکری رسیده و خودش می تواند روی پای خود بایستد. حال سوال اینجاست که:
اگر بشر به بلوغ فکری رسیده پس این تکاپو و پژوهش برای چیست؟
اگر باور کردیم دایره دانسته های بشر بسیار از کوچکتر از نادانسته های اوست تازه به ایتدای راه رسیده ایم اما اگر رسیدیم به آنجا که من بلدم و دیگر می دانم اینجا حجاب است و دچار مشکل هستیم.
در ابتدا باید بدانیم که جنس بشر مرکب از «من» و «تن» است. بنابراین برای شناخت درست زندگی کردن باید من و تن را شناخت.
از کجا آمدیم؟ چرا آمدیم؟ کجا آمدیم؟ به کجا می رویم؟
یک مثال ساده می زنیم: کارخانه ای دستگاهی تولید می کند و دستورالعمل استفاده از آن را ارائه می دهد. عقل حکم می کند که من برای استفاده از این دستگاه به دستورالعمل مراجعه کنم. حال این بشر مخلوق است و بشر با این پیچیدگی مخلوق یک خالق است. پس خالق او باید حکیم باشد چرا که غیر حکیم نمی تواند چنین مخلوقی بیافریند. سوال اینجاست مگر می شود خالقی که حکیم است بشر را بیافریند و او را رها کند؟! اگر رها کند، رهایی او از بی تدبیری و بی خردی است. پس اگر خداوند حکیم است کار بیهوده و بی هدف نمی کند.