سرباز کوچک امام
سرباز کوچک امام

کتاب، روایتی از خاطرات آزاده «مهدی طحانیان» از کودکی تا امروز  وی می باشد. خاطراتی از مبارزات خیابانی وی در به ثمر نشستن انقلاب اسلامی تا حضور در جبهه جنگ تحمیلی و دوران اسارتش (۱۳۶۱ تا ۱۳۶۹) در سنین نوجوانی.

بیش از ۳۵۰ ساعت مصاحبه «فاطمه دوست کامی» با «مهدی طحانیان» بیانگر اتفاقات ریز و درشت زندگی طحانیان است که پیام آزادگان آن را در سال ۱۳۹۶منتشر ساخته و تا کنون به چاپ پنجم رسیده است. 

این کتاب فاخر که بنا بر نظر کارشناسان حوزه ایثار و مقاومت، جامع ترین کتاب خاطره نگاری به لحاظ حجم و محتوا در عرصه «اسارت» و «فرهنگ ایثار و مقاومت»به شمار می رود را سرکار خانم فاطمه دوست‌کامی( نویسنده و پژوهشگر ادبیات دفاع مقدس، آثار دیگری چون «چشم‌ تر» و «حاج‌عمار») به عنوان نویسنده و پژوهشگر، آن را در هشت بخش و بیست‌و‌چهار فصل به رشته تحریر درآورده است.

ناب ترین بخش این خاطرات مربوط به سال های طولانی ای است که راوی در اردوگاه های نگهداری اسرای ایرانی در عراق  سر می کرده است که ، به عنوان جوان ترین اسیر جنگی در زمان اسارتش به شدت کانون توجه بعثی ها بوده و به طبع آن شاهد ماجراهای تلخ و شیرینی است که در نوع خویش کم نظیر هستند.

اتفاقات کم نظیر دوران اسارت و قلم رسای نگارنده، اشتیاقی مضاعف به مطالعه کتاب نموده است که در ذیل به بخش های اندکی از کتاب اشاره می گردد:

♦ یکی از روزهای اول اسارت، بعثی‌ها او را به اتاق جنگ‌شان در خرمشهر و به رویارویی با «عدنان خیرالله» وزیر جنگ عراق و اولین شخص مهم کشور عراق بعد از صدام ملعون می‌برند. مهدی بدون ذره‌ای ترس و واهمه با چنان شجاعت و متانتی پاسخ‌هایی دندان‌شکن به او می‌دهد که لبخند تمسخرگونه عدنان خیرالله بر لبانش می‌ماسد!

« فرمانده که از حاضرجوابی‌ام خوشش نیامده بود، اخمی کرد و سوال دیگری پرسید. مترجم گفت: «ایشون میگن بچه‌جان! شما نترسیدی که اومدی جنگ؟ چطور به خودت اجازه دادی بیای با جیش العراق با این‌همه قدرت بجنگی؟

چیزی نگفتم. عدنان باز هم چیزی گفت. مترجم به جمع اشاره‌ای کرد و گفت:«میگن ببین اینها چقدر قوی و بطل هستند، آخه تو به این کوچیکی نمی‌ترسی با اینا بجنگی؟ چرا اومدی به جنگ اینا؟!

یک لحظه مکث کردم. در ذهنم کلمه‌ها را سبک و سنگین می‌کردم. دلم می‌خواست جوابی بهش بدهم که از سوالش پشیمان شود. از خدا کمک خواستم و گفتم:«من اومدم بجنگم، نیومدم با شما کشتی بگیرم که از هیکل‌های درشت‌تون بترسم...

صبر کردم تا سرباز حرف‌هایم را ترجمه کند. او نگاه تند و معنی‌داری بهم کرد و با قدری مکث حرفم را ترجمه کرد. دوباره ادامه دادم: «فقط فرقش اینجاست که شما چون بزرگ هستید، من راحت می‌تونم با اسلحه‌م شمارو نشونه بگیرم و بزنم اما من چون کوچیک هستم، شما راحت نمی‌تونید، منو ببینید و بهم تیر بزنید.»

 

♦ زن خبرنگار ( نصیرا شارما، خبرنگار هندی شبکه پنج فرانسه که در ابتدا به دلیل نداشتن حجاب زن، مهدی از آن امتناع کرد و شرط پذیرفتن را با حجاب بودن آن عنوان کرد) به انگلیسی اسمم را برای همراهانش ترجمه کرد. دوباره پرسید:«تو از کجا آمدی جبهه؟»

گفتم: از اصفهان.

گفت:«آقای صدام حسین آدم خوب و بشر دوستیه. اون خیلی دلش برای شما می‌سوزه. حتی چند بار خواست شما رو تحویل ایران داد اما آقای خمینی گفت این بچه‌ها مال ما نیست... اصلا این‌ها ایرانی نیستند!»

اسم امام که می‌آمد خونم بی‌قرار می‌شد. دست خودم نبود. اول در دلم قربان‌صدقه چهره نورانی‌اش رفتم و بعد به خودم گفتم: «من که می‌دونم آقا این حرف رو نزده اما اگرم یه درصد همچین چیزی گفته باشه، راست گفته؛ چون ما که بچه نیستیم. ما هر کدوم یه سربازیم براش. حتما آقا مارو قابل دونسته و می‌خواسته با حرفش بهمون اعتبار بده...

...گفتم: «اما اگر هم گفته اون رهبر منه، هرچی اون بگه همونه، بگه برید می‌ریم، بگه بایستید، می‌ایستیم. هرچی ایشون بگه همونه»

برای یک لحظه سکوت مرگباری بر آسایشگاه سایه انداخت. محمودی زل زده بود به لب‌هایم. باورش نمی‌شد این‌طوری جواب آن‌همه تهدید را داده باشم...»

رهبر انقلاب اسلامی، امام خامنه ای بر این کتاب، تقریظی داشته اند که متن آن به قرار ذیل می باشد:

بسمه تعالی

سرگذشت این نوجوان شجاع و باهوش و صبور در اردوگاه‌های اسارت، یکی از شگفتی‌های دفاع مقدّس است؛ ماجراهای پسربچّه‌ی سیزده چهارده ساله‌ای که نخست میدان جنگ و سپس میدان مقاومت در برابر مأموران درنده‌خوی بعثی را با رفتار و روحیه‌ای اعجاب‌‌‌انگیز، آزموده و از هر دو سربلند بیرون آمده است. دلْ بر مظلومیّت او میسوزد ولی از قدرت و تحمّل و صبر او پرمیکشد؛ این نیز بخشی از معجزه‌ی بزرگ انقلاب اسلامی است. در این کتاب، نشانه‌های خباثت و لئامتِ مأموران بعثی آشکارتر از کتابهای مشابهی است که خوانده‌ام. به‌هرحال این یک سند باارزش از دفاع مقدّس و انقلاب است؛ باید قدر دانسته شود.

خوب است سست‌پیمان‌های مغلوب‌دنیاشده، نگاهی به امثال این نوشته‌ی صادقانه و معصومانه بیندازند، شاید رحمت خدا شامل آنان شود.

۹۶/۴/۱۲

 

 

دسته بندی: