امام خامنه ای مدظله العالی:

به نظر بنده, در مسأله ملاصدرا شگفتیهایی وجود دارد. البته همه شما ملاصدراشناس و در مسائل مربوط به صدر المتألهین و حکمت متعالیه, از من واردتر هستید, لیکن دو, سه نکته کوتاه در زمینه ملاصدرا به ذهن بنده می رسید که فکر کردم بد نیست این نکات گفته شود; شاید برای مردم مفید باشد.

 

شگفتی اول:

 ملاصدرا در فلسفه خود, بین چیزهای جمع نشدنی جمع کرده است, چون فلسفه او عقلی و ذوقی و شرعی است. این سه چیز, به حسب عادی با هم جمع نمی شوند. عقل و ذوق با همدیگر قابل جمع نیستند. عقل, منطقی استدلالی و خشک است, ولی ذوق, پرتو و افاضه و نورانیت و مانند آن است و قاعدتاً اینها با یکدیگر قابل جمع نیست. ولی او این دو را با هم جمع کرده و آن وقت این فلسفه عقلی, ذوقی را بر مبنای شرع مقدس پایه گذاری کرده است که این, چیز مهمی است. مبادی رسیدن او به این مرحله و به این افکار عالی هم, از تعبد محض است. در دوران ریاضت و انزوایی که او داشته است ـ حالا در کهک بوده یا در هر جای دیگر ـ بعد از آن که این دوره انزوا تمام می شود ـ آن طور که خود ایشان در مقدمه اسفار تصریح کرده است ـ این افاضات به قلب او نازل می شود و این جریان عظیم وجوشان در دل او جاری می شود که واقعاً تمام نشدنی است. این معانی به روح مقدس او افاضه می شود; یعنی در آن حالت مشغول فکر و مطالعه نبوده است.

خود صدر المتألهین, می گوید که: من فقط مشغول عبادت بودم. می گوید: فرض یؤدیه, رفتم آن جا مشغول بشوم که بتوانم فرضی را که از من فوت شده بود تادیه کنم و آن امور خلافی را که از من گذشته بود تلافی کنم و تصریح می کند که دنبال درس و بحث نرفتم.

ایشان این مطالب را در مقدمه اسفار می گوید و بیان می دارد که من در دوران انزوا و خلوتم, اصلاً به فکر تالیف و نوشته و کتاب و تحقیق نبودم, فقط به فکر عبادت بودم; یعنی این معانی عقلی عرفانی, از مبادی تعبدی می جوشد و ایشان در خلال نگاه و نظره فلسفی, در همه جا به آیات و روایات, تطبیق آنها و درک معارف الهی نگاه و توجه دارد و از این که معنای آیات و روایات را این گونه فهم کرده, خوشحال است, این شرح اصول کافی و تفسیر او یک نمونه است.

این یک خصوصیت و شگفتی است که در واقع ایشان فلسفه ای دارد که عقلی, ذوقی و شرعی است و برخلاف رویه متشرعه که با مسائل عقلی و ذوقی خیلی کاری ندارند, یا کسانی که با مسائل شرعی خیلی کاری ندارند, ایشان همه را جمع می کند.

شگفتی دوم:

ایشان این منبع عظیم عقلی و فلسفی بزرگ را از استاد فرانگرفته است, بلکه از ریاضت و خلوت گرفته است. ایشان شاگرد میر داماد بوده, اما میر داماد با این حرفها سر و کار ندارد. مسأله میر داماد مسأله دیگری است و دوران خلوت و انزوای ایشان هم بعد از دوران تلمذ میر داماد و دیگران بوده است. علی الظاهر ایشان شاگردی برخی بزرگان را کرده و بعد به شیراز رفته و دچار آن اهانتها و هتکها شده و بعداً اجباراً گریخته و به صورت انزوا در گوشه ای مشغول زندگی شده است. ظاهر قضایای ایشان این است. در آن دوران انزوا بوده که این فیوضات به قلب او رسیده و اسفار را نگاشته است. این مسأله عجیبی است که اول اسفار آن را نوشته است!

هر کس بخواهد یک کتاب بزرگی بنویسد, به عنوان شروع, اول مختصر آن را می نویسد. انسان یک داستان هم بخواهد بنویسد, آمادگی می خواهد. باید یک چیز مختصری بنویسد و بعد متن اصلی را شروع کند, در حالی که ظاهراً ملاصدرا شواهد الربوبیه, مشاعر و دیگر کتب مهم را بعداً نوشته است. در حقیقت در هر کدام از اینها یک مسأله از اسفار را تاکید و تکیه کرده است. اول کتاب اصلی اسفار را نگاشته است. شاید قبل از آن چند رساله مختصر بیش تر ننوشته باشد. شرح هدایه را هم که قبل از اسفار نگاشته, از این قبیل نیست; در حقیقت یک کتاب مشایی است و روش اصالت ماهیت را دارد; چرا که در ابتدا ایشان هم اصالت ماهیتی بوده و این کتاب نیز متعلق به آن مبدأ و منشاء است. انبوه معلوماتی را که در اسفار ریخته است, از پای حوزه درسی در نیامده است, بلکه از خلوت و انزوا و تعبد و دل دادن به خدا و کسب فیض از پروردگار بوده که امر عجیب و شگفت آوری است.

شگفتی سوم:

ملاصدرا با خلوت و انعزال و جدایی از خلق شروع کرده است و به نظر نمی رسد در زمان آن بزرگوار شیوه اش خیلی رواج یافته باشد. البته شاید شما آقایان تحقیق کرده و بهتر بدانید که نظرات ملاصدرا در زمان خودش خیلی به چشم قبول نگریسته نشده و اوجی پیدا نکرده است; اما هر چه زمان گذشته است, این دایره وسیع تر شده و بیش تر جدی گرفته شده است, به طوری که می بینیم کم تر از صد سال بعد از وفات ملاصدرا, حوزه فلسفی عظیم و عمیقی در اصفهان به وجود آمد که در آن, لاینقطع شاگرد پشت سر استاد, می آید تا می رسد به تلامذه تلامذه شان, که به تهران منتقل شدند; مانند مرحوم ملا عبد الله زنوزی و آقاعلی زنوزی و حاجی سبزواری و امثالهم. همچنین می بینیم که غالباً معاریف فلسفه در اصفهان, غیر اصفهانی هستند. ظاهراً ملاعلی خواجویی, مازندرانی است, یا آقا محمد بید آبادی معروف که از محله بید آباد است, رشتی است; یا آخوند ملاعلی نوری با آن عظمت, از نور مازندران است, یا ملاعبدالله زنوزی و پسرش آقاعلی از زنوزند.

غرض این که عمده این بزرگان, از جاهای دیگر جذب اصفهان شده اند. من می خواهم به طور مثال بگویم آنچه که ملااسماعیل خواجویی را از مازندران به اصفهان می کشاند, احتمالاً فقط قدرت و حاکمیت صفویه نیست, شاید در آن جا اساتیدی بوده اند ـ همان کسانی که معروف هستند, مثل ملاصادق اردستانی که مرحوم مجلسی او را از اصفهان بیرون کرد و ماجراهایی دارد ـ که فلسفه ملاصدرا را, اول به اصفهان آورده اند. من نمی دانم اولین کسانی که بساط فلسفه را در اصفهان گستردند, چه کسانی بودند, اما به هر حال آن جا یک حوزه عقلی شد, یعنی در کنار حوزه فقاهتی معروف اصفهان, که مرحوم سید شفتی و حاجی کلباسی و دیگر بزرگان چون: مرحوم شیخ محمد تقی صاحب حاشیه, بزرگانی مانند آقا محمد بید آبادی و آخوند ملااسماعیل خواجویی و آخوند ملاعلی نوری و مدتی بعد ملااسماعیل واحدالعین ـ که اصفهانی است ـ در اصفهان رشد پیدا کردند و مکتب ملاصدرا را بزرگ کردند. بعداً همین مکتب به تهران صادر شد. عجیب این است که مرحوم آقا محمدرضا قمشه ای ـ معروف به صهبا ـ و آقا علی زنوزی از اصفهان آمدند و تهران را پایگاه فلسفه کردند و یک مرکز فلسفی عظیمی شد که تا این اواخر نیز ادامه داشته است. یعنی هر چه زمان گذشته است, حوزه های علمیه فلسفه صدرایی گسترش یافته و دامنه اش وسیع شده و علمای بزرگ تر و شخصیتهای عظیم تری را عرضه کرده است, تا این اواخر که به قم و مرحوم علامه طباطبایی و بقیه آقایان ـ که می شناسید ـ رسیده است.

منبع: مجله  حوزه  خرداد و تیر ۱۳۷۸، شماره ۹۲